داستان های جذاب و خواندنی
داستان های کوتاه اما بسیار زیبا
2

2




تاریخ: چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط مرتضی
1

1




تاریخ: چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط مرتضی

 

خواستگارى و نامزدى


آيا خواستگارى مرد از زن اهانت‏به زن است؟
غريزه مرد طلب و نياز است و غريزه زن جلوه و ناز
مرد خريدار وصال زن است نه رقبه او
رسم خواستگارى يك تدبير ظريفانه و عاقلانه براى حفظ حيثيت و احترام زن
اشتباه نويسنده‏«چهل ماده در قانون مدنى‏»


من سخن خود را درباره چهل ماده پيشنهادى از همان نقطه آغاز مى‏كنم كه دراين پيشنهادها آغاز شده است.در اين پيشنهادها به ترتيب‏«قانون مدنى‏»اول ازخواستگارى و نامزدى بحث‏به ميان آمده است.

نظر به اينكه قوانين مربوط به خواستگارى و نامزدى كه در قانون مدنى آمده‏است قوانين مستقيم اسلامى نيست‏يعنى نص و دستور صريحى از خود اسلام دراغلب اينها نرسيده است و قانون مدنى آنچه در اين زمينه گفته طبق استنباطى است كه‏از قواعد كلى اسلامى كرده است،ما خود را مكلف به دفاع از قانون مدنى نمى‏دانيم ووارد بحث در جزئيات نظريات پيشنهاد كننده نمى‏شويم،با اينكه پيشنهاد كننده‏مرتكب اشتباهات عظيمى شده است و حتى از درك مفهوم صحيح آن چند ماده ساده‏عاجز بوده است.اما از دو مطلب در اينجا نمى‏توانيم صرف نظر كنيم.

آيا خواستگارى مرد از زن اهانت‏به زن است؟

1.پيشنهاد كننده مى‏گويد:

«قانونگذار ما حتى در اين چند ماده كذايى(مربوط به خواستگارى و نامزدى)هم اين نكته ارتجاعى و غير انسانى را فراموش نكرده است كه مرد اصل است و زن‏فرع.در تعقيب فكر مزبور ماده 1034 را كه اولين ماده قانون در كتاب نكاح وطلاق است‏به نحو زير تنظيم نموده است:

ماده 1034- از هر زنى كه خالى از موانع نكاح باشد مى‏توان خواستگارى نمود. به طورى كه ملاحظه مى‏شود به موجب ماده مزبور با اينكه هيچ گونه حكم و الزامى‏بيان نشده است، ازدواج به معنى‏«زن گرفتن‏»براى مرد مطرح شده و او به عنوان‏مشترى و خريدار تلقى گرديده و در مقابل،زن نوعى كالا وانمود شده است.اين‏قبيل تعبيرات در قوانين اجتماعى اثر روانى بسيار بد و ناگوار ايجاد مى‏كند ومخصوصا تعبيرات مزبور در قانون ازدواج بر روى رابطه زن و مرد اثر مى‏گذارد وبه مرد ژست آقايى و مالكيت و به زن وضع مملوكى و بندگى مى‏بخشد.»

به دنبال اين ملاحظه دقيق روانى!موادى كه خود پيشنهاد كننده تحت عنوان‏«خواستگارى‏»ذكر مى‏كند،براى اينكه خواستگارى جنبه يكطرفه و حالت‏«زن‏گرفتن‏»به خود نگيرد،خواستگارى را هم وظيفه زنان دانسته و هم وظيفه مردان،تا درازدواج تنها«زن گرفتن‏»صدق نكند،«مرد گرفتن‏»هم صدق كند يا لااقل نه زن گرفتن‏صدق كند و نه مرد گرفتن.اگر بگوييم زن گرفتن،يا اگر هميشه مردان را موظف كنيم كه‏به خواستگارى زنان بروند،حيثيت زن را پايين آورده و آن را به صورت كالاى‏خريدنى درآورده‏ايم!

غريزه مرد طلب و نياز است و غريزه زن جلوه و ناز

اتفاقا يكى از اشتباهات بزرگ همين است.همين اشتباه سبب پيشنهاد الغاء مهر ونفقه شده است و ما در جاى خود مشروحا درباره مهر و نفقه بحث‏خواهيم كرد.

اينكه از قديم الايام مردان به عنوان خواستگارى نزد زن مى‏رفته‏اند و از آنهاتقاضاى همسرى مى‏كرده‏اند،از بزرگترين عوامل حفظ حيثيت و احترام زن بوده‏است.طبيعت،مرد را مظهر طلب و عشق و تقاضا آفريده است و زن را مظهر مطلوب‏بودن و معشوق بودن.طبيعت،زن را گل و مرد را بلبل،زن را شمع و مرد را پروانه قرارداده است.اين يكى از تدابير حكيمانه و شاهكارهاى خلقت است كه در غريزه مردنياز و طلب و در غريزه زن ناز و جلوه قرار داده است. ضعف جسمانى زن را در مقابل نيرومندى جسمانى مرد،با اين وسيله جبران كرده است.

خلاف حيثيت و احترام زن است كه به دنبال مرد بدود.براى مرد قابل تحمل است‏كه از زنى خواستگارى كند و جواب رد بشنود و آنگاه از زن ديگرى خواستگارى كندو جواب رد بشنود تا بالاخره زنى رضايت‏خود را به همسرى با او اعلام كند،اما براى‏زن كه مى‏خواهد محبوب و معشوق و مورد پرستش باشد و از قلب مرد سر درآورد تابر سراسر وجود او حكومت كند،قابل تحمل و موافق غريزه نيست كه مردى را به‏همسرى خود دعوت كند و احيانا جواب رد بشنود و سراغ مرد ديگرى برود.

به عقيده ويليام جيمز فيلسوف معروف امريكايى،حيا و خوددارى ظريفانه زن‏غريزه يست‏بلكه دختران حوا در طول تاريخ دريافتند كه عزت و احترامشان به اين‏است كه به دنبال مردان نروند،خود را مبتذل نكنند و از دسترس مرد خود را دور نگه‏دارند;زنان اين درسها را در طول تاريخ دريافتند و به دختران خود ياد دادند.

اختصاص به جنس بشر ندارد،حيوانات ديگر نيز همين طورند;همواره اين‏ماموريت‏به جنس نر داده شده است كه خود را دلباخته و نيازمند به جنس ماده نشان‏بدهد.ماموريتى كه به جنس ماده داده شده اين است كه با پرداختن به زيبايى و لطف وبا خوددارى و استغناء ظريفانه،دل جنس خشن را هر چه بيشتر شكار كند و او را ازمجراى حساس قلب خودش و به اراده و اختيار خودش در خدمت‏خود بگمارد.

مرد خريدار وصال زن است نه رقبه او

عجبا!مى‏گويند چرا قانون مدنى لحنى به خود گرفته است كه مرد را خريدار زن‏نشان مى‏دهد؟اولا اين مربوط به قانون مدنى نيست،مربوط به قانون آفرينش است. ثانيا مگر هر خريدارى از نوع مالكيت و مملوكيت اشياء است؟طلبه و دانشجوخريدار علم است،متعلم خريدار معلم است،هنرجو خريدار هنرمند است.آيا بايد نام‏اينها را مالكيت‏بگذاريم و منافى حيثيت علم و عالم و هنر و هنرمند به شمار آوريم؟ مرد خريدار وصال زن است نه خريدار رقبه او.آيا واقعا شما از اين شعر شاعرشيرين سخن ما حافظ،اهانت‏به جنس زن مى‏فهميد كه مى‏گويد:

شيراز معدن لب لعل است و كان حسن من جوهرى مفلس از آن رو مشوشم شهرى است پر كرشمه و خوبان ز شش جهت چيزيم نيست ورنه‏«خريدار»هر ششم

حافظ افسوس مى‏خورد كه چيزى ندارد نثار خوبان كند و التفات آنها را به خودجلب كند.آيا اين اهانت‏به مقام زن است‏يا مظهر عاليترين احترام و مقام زن در دلهاى‏زنده و حساس است كه با همه مردى و مردانگى در پيشگاه زيبايى و جمال زن خضوع‏و خشوع مى‏كند و خود را نيازمند به عشق او و او را بى نياز از خود معرفى مى‏كند؟

منتهاى هنر زن اين بوده است كه توانسته مرد را در هر مقامى و هر وضعى بوده‏است‏به آستان خود بكشاند.

اكنون ببينيد به نام دفاع از حقوق زن،چگونه بزرگترين امتياز و شرف و حيثيت‏زن را لكه‏دار مى‏كنند؟!

اين است كه گفتيم اين آقايان به نام اينكه ابروى زن بيچاره را مى‏خواهند اصلاح‏كنند چشم وى را كور مى‏كنند.

رسم خواستگارى يك تدبير ظريفانه و عاقلانه براى حفظ حيثيت و احترام زن ا ست

گفتيم اينكه در قانون خلقت،مرد مظهر نياز و طلب و خواستارى و زن مظهرمطلوبيت و پاسخگويى آفريده شده است،بهترين ضامن حيثيت و احترام زن وجبران كننده ضعف جسمانى او در مقابل نيرومندى جسمانى مرد است و هم بهترين‏عامل حفظ تعادل و توازن زندگى مشترك آنهاست.اين نوعى امتياز طبيعى است كه به‏زن داده شده و نوعى تكليف طبيعى است كه به دوش مرد گذاشته شده است.

قوانينى كه بشر وضع مى‏كند و به عبارت ديگر تدابير قانونى كه به كار مى‏برد،بايداين امتياز را براى زن و اين تكليف را براى مرد حفظ كند.قوانين مبنى بر يكسان بودن‏زن و مرد از لحاظ وظيفه و ادب خواستارى،بر زيان زن و منافع و حيثيت و احترام‏اوست و تعادل را به ظاهر به نفع مرد و در واقع به زيان هر دو بهم مى‏زند.

از اين رو موادى كه از طرف نويسنده‏«چهل پيشنهاد»مبنى بر شركت دادن زن به‏وظيفه خواستگارى پيشنهاد شده،هيچ گونه ارزشى ندارد و بر زيان جامعه بشرى‏است.

اشتباه نويسنده‏«چهل ماده در قانون مدنى‏»

مطلب دومى كه به مناسبت اين فصل لازم است تذكر دهم اين است كه آقاى‏مهدوى نويسنده‏«چهل پيشنهاد»در شماره‏86 مجله زن روز،صفحه 72 مى‏نويسند:

«به موجب ماده‏1037 هر يك از نامزدها كه بدون علت موجه وصلت مزبور را بهم‏زند بايد هدايايى را كه طرف مقابل و يا والدين او و يا اشخاص ثالث‏به منظوروصلت مذكور داده‏اند مسترد دارد و در صورتى كه عين آنها باقى نباشد قيمت آنهارا بايد رد كند،مگر اينكه هدايا بدون تقصير طرف تلف شده باشد.

طبق مقررات ماده مذكور،نامزدى هم از نظر قانونگذار ما مانند وعده ازدواج هيچ‏اثر قانونى و ضمانت اجرايى نداشته و نسبت‏به طرفين هيچ نوع تعهدى ايجادنمى‏كند و تنها اثر آن اين است كه طرف متخلف كه به قول نويسنده قانون مزبور«بدون علت موجه‏»وصلت مزبور را بهم زند،عين يا قيمت هدايايى را كه به منظوروصلت از طرف دريافت داشته بايد مسترد دارد و حال اينكه غالبا در دوران‏نامزدى،طرفين به منظور وصلت چيزى به يكديگر نمى‏دهند ولى براى خاطر خودنامزدى متحمل مخارج فوق العاده سنگين مى‏شوند...»

چنانكه ملاحظه مى‏فرماييد ايراد آقاى مهدوى بر اين ماده قانونى اين است كه‏براى نامزدى اثر قانونى و ضمانت اجرايى قائل نشده است;تنها اثرى كه قائل شده اين‏است كه طرف متخلف بايد عين هدايايى كه دريافت داشته يا قيمت آنها را به طرف‏بپردازد و حال آنكه عمده خسارتى كه شخص به واسطه نامزدى متحمل مى‏شودخسارتهاى ديگر است،مثل خسارتى كه به واسطه جشن نامزدى يا مهمانى كردن‏نامزد و گردش با او متحمل مى‏شود.

من مى‏گويم ايراد ديگرى نيز بر اين ماده قانونى وارد است و آن اينكه مى‏گويد اگرطرف متخلف‏«بدون علت موجه‏»وصلت را بهم زند بايد عين يا قيمت هدايايى كه‏دريافت داشته مسترد دارد،و حال آنكه طبق قاعده اگر با علت موجه نيز وصلت را بهم‏زند بايد لا اقل عين هدايايى كه دريافت داشته در صورت مطالبه طرف مقابل مسترددارد.

اما حقيقت اين است كه هيچ كدام از اين ايرادها وارد نيست.

قانون مدنى در ماده‏1036 چنين مى‏گويد:

«اگر يكى از نامزدها وصلت منظور را بدون علت موجهى بهم زند در حالى كه طرف‏مقابل يا ابوين او يا اشخاص ديگر به اعتماد وقوع ازدواج مغرور شده و مخارجى‏كرده باشند،طرفى كه وصلت را بهم زده است‏بايد از عهده خسارت وارده برآيد،ولى خسارت مزبور فقط مربوط به مخارج متعارفه خواهد بود».

اين ماده قانون همان چيزى را كه آقاى مهدوى خيال مى‏كنند قانون پيش بينى‏نكرده ست‏بيان مى‏كند.در اين ماده است كه قيد«بدون علت موجه‏»ذكر شده است. طبق اين ماده نه تنها طرف متخلف ضامن مخارجى كه شخص نامزد متحمل شده است‏مى‏باشد،ضامن مخارج ابوين يا اشخاص ديگر نيز مى‏باشد.

در اين ماده با تكيه روى كلمه‏«مغرور شده‏»به ريشه اين ماده قانونى كه به نام‏قاعده‏«غرور»معروف است اشاره مى‏كند.

بعلاوه در قانون مدنى‏«تسبيب‏»يكى از موجبات ضمان قهرى شناخته شده و ازماده 332 كه مربوط به تسبيب است نيز مى‏توان ضمان طرف متخلف را در اين گونه‏موارد استفاده كرد.

عليهذا قانون مدنى نه تنها درباره خسارتهاى نامزدى-كه به قول نويسنده‏پيشنهادها به خاطر خود نامزدى صورت مى‏گيرد-سكوت نكرده است،در دو ماده آن‏را گنجانيده است.

اما ماده‏1037 قانون مدنى اين است:

«هر يك از نامزدها مى‏توانند در صورت بهم خوردن وصلت منظور،هدايايى را كه‏به طرف ديگر يا ابوين او براى وصلت منظور داده است مطالبه كنند.اگر عين هداياموجود نباشد، مستحق قيمت هدايايى خواهد بود كه عادتا نگاه داشته مى‏شود مگراينكه آن هدايا بدون تقصير طرف ديگر تلف شده باشد».

اين ماده مربوط به اشيائى است كه طرفين به يكديگر اهدا مى‏كنند،و چنانكه‏ملاحظه مى‏فرماييد در اين ماده هيچ گونه قيد نشده است كه يك طرف بدون علت موجه وصلت را بهم زده باشد;قيد«بدون علت موجه‏»استنباط بيجايى است كه آقاى‏مهدوى كرده‏اند.

عجبا!كسانى كه از درك مفهوم چند ماده ساده قانون مدنى ناتوانند-با اينكه يك‏عمر كارشان بررسى آنها بوده است و سالها بودجه مملكت را به نام تخصص فنى دردرك اين قوانين مصرف كرده‏اند-چگونه داعيه تغيير قوانين آسمانى را كه هزاران‏ملاحظات و ريزه‏كارى‏ها در آنها به كار رفته است در سر مى‏پرورانند؟اين نكته نيزناگفته نماند كه آقاى مهدوى تا پنج‏سال قبل كه مشغول تاليف كتاب پيمان مقدس ياميثاق ازدواج بوده‏اند،جمله بالا را به صورت‏«بدون علت و موجبى‏»قرائت‏مى‏كرده‏اند.در كتاب خودشان فصل مشبعى داد و فرياد راه انداخته‏اند كه مگر در دنياكارى بدون علت و موجب ممكن است؟اما اخيرا متوجه شده‏اند كه سالها اين جمله راغلط قرائت مى‏كرده و مى‏فهميده‏اند و جمله مزبور«بدون علت موجهى‏»بوده است.

از ايرادات ديگرى كه در فصل خواستگارى به نويسنده پيشنهادها وارد است‏فعلا صرف نظر مى‏كنم.

 




تاریخ: چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط مرتضی

 

رسانه ديني يا دين رسانه اي

مطالعه مورد پژوهانه سريال يوسف پيامبر

فيلمنامه سريال "يوسف پيامبر(ع) " به کارگرداني فرج الله سلحشور که در سال 81 (زمان رياست آقاي دکتر لاريجاني ) در ده جلد 200 صفحه اي به شوراي ارزيابي سيما فيلم ارائه شده بود و زمان تقريبي فيلمبرداري آن حدود 32 ماه به طول انجاميداز اوائل تير ماه جاري از شبکه يک سيما در حال پخش مي باشد که محمود پاک نيت، کتايون رياحي، مصطفي زماني (در نقش حضرت يوسف(ع))،پروانه معصومي، جعفر دهقان، جهانبخش سلطاني، مهوش صبرکن، اميرحسين مدرس، رحيم نوروزي و جمعي ديگر از بازيگران در اين سريال به ايفاي نقش مي پردازند.

از همان ابتدا انتقادات بسياري چه از حيث محتوا وچه از حيث ساختار در مورد اين مجموعه تلويزيوني عنوان گرديد که بازتاب هاي گسترده اي را در ميان علما و دانشگاهيان و جامعه در پي داشت.بنحوي که حدود 500 اظهار نظر در وبلاگ اختصاصي فرج الله سلحشور به اين حوزه اختصاص يافته است.بسياري از انتقادات حول محور محتوايي اين سريال بوده است که مي توان آن را در دو حوزه مذهبي و تاريخي مورد توجه قرار داد. به عنوان مثال همسران يعقوب (دو خواهر هم زمان) (جوابيه سلحشور:ازدواج حضرت يعقوب با دو خواهر هم زمان به طور متواتر در کتب تفسير و تاريخ آمده و آن زمان ازدواج با دو خواهر را بلا مانع ذکر کرده و اين نهي را به بعد از ظهور اسلام نسبت داده اند.) (1)

يا اذعان حضرت يوسف (ع)به خطا واشتباه (بر اساس عقيده شيعه که مستقيماً بر اساس دلايل قرآني و برهان‌هاي روايتي گرفته شده همة انبيا و امامان از خطا و اشتباه مصون هستند. تکرار اين دو کلمه، يعني خطا و اشتباه که در اين فيلم دائما حضرت يوسف به خود نسبت مي‌داد، خلاف صريح قرآن است. اين معنا با جمله آخر آية 24 سورة يوسف ابدا مطابقت ندارد و دست آويزي براي مخالفان بر ضد عقايد صحيح و پاک شيعه است. (2)

درهرحال مهندس ضرغامي رئيس سازمان صدا و سيما،مجموعه تلويزيوني"يوسف پيامبر(ع)" را بر اساس اجماع نظرات و سنديت نظريه هاي قرآني، تاريخي و روايي دانست و بر رضايت مردم از آن تاکيد کرد.وي درباره انتقادهاي برخي علما و کارشناسان به مجموعه"يوسف پيامبر(ع)" به خبرگزاري مهر گفت :«اين مجموعه موفق بوده و اين را نظرسنجي ها، تعداد مخاطبان و رضايتمندي مردم نشان مي دهد. براي توليد اين مجموعه پژوهش هاي مفصل شده است.» وي افزود: «آيات، روايات و متون تاريخي از سوي کارشناسان، علما و صاحب نظران ديني و تاريخي مورد توجه گسترده قرار گرفته است. ممکن است در بخشي يک روايت يا قرائت خاص از حادثه يا تاريخ مربوط به زندگي حضرت يوسف (ع) در يک متن معتبر به گونه اي خاص باشد، اما در تفاسير علما و بزرگان هم مسائلي هست که جامعه امروز آنها را به گونه اي ديگر اقتضا مي کند.» (3)

اما گذشته از موضوعات اسنادي در اين سريال ،بايد به اصل ماهيت پرداختن به تصوير يوسف(ع) نيز توجه نمود؛ فرج الله سلحشور براي يافتن بازيگري که در نقش حضرت يوسف از کودکي تا بزرگسالي بازي کند، مدت هاي زيادي وقت صرف کرد تا بالاخره بعد از نظرسنجي از افراد مختلف و امتحان 3 هزار بازيگر و نابازيگر، به اين نتيجه رسيد که مصطفي زماني را براي اين نقش انتخاب کند. او حتي از افرادي که براي بازي در اين سريال تست داده بودند هم درباره مصطفي زماني نظرسنجي کرد و در مجموع به اين نتيجه رسيد که او براي اين نقش مناسب است. «زماني» اهل فريدون کنار و حدوداً 24 ساله مي باشد. البته سلحشور براي انتخاب ساير بازيگرانش هم شيوه خاصي را مدنظر قرار داده بود و آنها را بر اساس صلاحيت هايي که داشتند، انتخاب کرده است. بيشتر بازيگراني هم که براي اين سريال انتخاب کرده، چهره هاي معروفي نيستند زيرا اين نکته را مدنظر قرار داده که فردي بايد در اين سريال بازي کند که کمتر شناخته شده باشد تا بيننده آنها را بيشتر باور کند. (4)

معناي رسانه ي ديني اين نيست که مسئولين فرهنگي ورسانه اي ائمه و اولياي الهي را بأيّ نحوٍ کان به عرصه توليد رسانه اي وارد نمايند!بلکه مقصود اين است که تعاليم ومعارف آن بزرگواران در طول توليدات فرهنگي مورد توجه قرار گيرد، و اين همان فصل مميز رسانه ي ديني و دين رسانه اي مي باشد.

اما وقتي سير به تصوير کشيدن امامان(ع)و انبياء الهي(ع) را در رسانه ملي مورد نظر قرار مي دهيم در اين مورد با تفاوتي آشکار روبرو مي شويم چرا که يوسف(ع) در فهم عرفي مردم به عنوان مظهر زيبايي شناخته شده است و اين معنايي در ذخائر فرهنگي ايران است که ريشه اي تاريخي در فرهنگ و ادب پارسي دارد چنانکه شعرا و ادبا ،گاه در بيان زيبايي فردي، قالب صفات را عاجز مي بينند زيبا و زيبايي را به يوسف(ع)تشبيه مي نمايند؛ چنانکه شهريار مي گويد: کارگل زار شود چون تو به گلزار آيي... نرخ يوسف شکند چون تو به بازار آيي/ يا اينکه حافظ مي فرمايد : گفتند خلائق که تويي يوسف ثاني ...چون نيک بديدم بحق تو به از آني. اينجا بدرستي مي توان فضاي فرهنگي حافظ تا شهريار را که دوره ي معاصر ماست در يک خط سير مداوم مورد توجه قرار داد .براين اساس فهم حافظ وشهريار را مي توان ملهم از فهم فرهنگي عصر هرکدام از ايشان دانست .گرچه ذکر اين نکته ضروري است که يوسف(ع) در شعر فارسي تنها به زيبايي شهرت نيافته که به پاکدامني نيز مورد توجه شعرا بوده است (به عنوان مثال :بي گناهي کم گناهي نيست در ديوان عشق.... يوسف از دامان پاک خود به زندان مي رود. /دل محالست ز ما عشوه ي دنيا ببرد ....يوسف آن نيست که فرمان زليخا ببرد و يوسف گمگشته بازآيد به کنعان غم مخور...کلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور(حافظ))

اما در هرحال مثالهاي فوق الذکر اين معنا را نمايان مي کند که در مورد حسن ظاهري يوسف يک فهم فرهنگي عميق در ذخيره ي اجتماعي ايران ته نشين شده است بنابراين وقتي که کسي نام يوسف را مي برد نا خودآگاه اين حسن ظاهر در ذهن او متجلي مي شود ،و پيامبري زيبارو را متصور مي شود بدون اينکه از او تصويري واقعي در ذهن داشته باشد همه اين مضامين تاهنگامي است که رسانه ،يوسفِ صد قلم گريم شده را به تصوير نکشد....

قبل از اينکه سريال امام علي(ع) پخش شود هيچ کس از مالک اشتر (ره)آن يار صديق اميرالمؤمنين (ع) تصويري در ذهن نداشت الا اينکه او را نمادي از قدرت و ولايت مداري مي دانست اما بعد از نمايش اين سريال مفهوم مالک اشتر با مصداق داريوش ارجمند شرطي شد (براي مطالعه بيشتر رجوع کنيد به :زمينه روانشناسي هيلگارد .ريتا اتکينسون، ريچارد اتکينسون، سوزان نولن هوکسما، ادوارد اسميت، داريل (مترجم): محسن ارجمند حسن رفيعي ، مرسده سميعي) ارجمندي که قبل وبعد از اين سريال هم بازيگر نقش هاي مثبت بود و هم منفي!( البته اين اقتضاي برخي بازيگران خاکستري است که اين قابليت را دارند که هم نقش مثبت بازي کنند هم منفي،موضوعي که علاوه حرفه اي بودن به ميميک صورت نيز مربوط مي شود) حال اين بازيگر نماد مالک اشتر در ذهن مردم است.( همين الان که اين متن را مي خوانيد واقعا چه تصويري از مالک در ذهن شماست؟ تصوير داريوش ارجمند برسر اسب ،يا جلوي خيمه هاي معاويه يا تصوير او در هنگامي که عسل مسموم او را از پاي درآورده ،همه اينها تصاوير داريوش است که در ذهن شما بصورت مالک متجلي مي شود. از اين گذشته حتي وقتي يک روحاني سر منبر نام حمزه را مي برد چهره آنتوني کوين در ذهن شما متجلي مي شود نه فقط شما که همه مخاطبان !) اين موضوعات اگرچه در بداهه امر قابل تفکيک بنظر مي رسد ولي مفهومي ارجاعي(restoration) را ساختار بندي مي کند.

حال تصور کنيد اين معنا در مورد مظهر زيبايي در ذخيره ي فرهنگي يک ملت مطرح شود در اين صورت نمايش صورت يوسف يعني شکستن تصويري فرهنگي از ايشان به عنوان مظهر جمال الهي در بين مردم يعني مصطفي زماني در هرنقش ديگري چه خوب چه بد نقاش و تصويرگر يوسف(ع) در ذهن مخاطب است. جالب است در کشورهاي عربي که موضوع فساد اخلاقي در آنجا براي کسي تازگي ندارد وقتي سريال (مريم مقدس) ساخته شهريار بحراني را نمايش مي دهند حتي زکرياي نبي را با هاله اي از نور (مانند سريال امام رضا(ع)) به مخاطب عرضه مي کنند اما رسانه ي ملي در اين حوزه به فهم جديدي دست پيداکرده است! مصطفي عقّاد اميرالمؤمنين(ع) را مانند پيامبر(ص) در فيلم (الرساله) نشان داد يعني هيچ تصويري از آن بزرگوار نمايش نداد اما رسانه شيعه ي ما حضرت(ع) را تمام قامت نمايش داد ,امام رضا(ع) را به تصوير کشيد و حالا نيز اين معنا را در مورد يوسف(ع)که وجه ممتازي حتي نسبت به موارد اخير دارد اجرا نموده است.

بايد توجه داشت که بحث فقهي اين موضوع مورد نظر ما نيست؛ شايد اصلاً نمايش معصوم چه پيامبران چه امامان از لحاظ فقهي بلامانع باشد .اما بحث ما از حيث تأثيرگذاري برمخاطب است .

براين اساس بنظر مي رسد رسانه بايد توجه زيادي به اين امر داشته باشد، بي شک معناي رسانه ي ديني اين نيست که مسئولين فرهنگي ورسانه اي ائمه و اولياي الهي را بأيّ نحوٍ کان به عرصه توليد رسانه اي وارد نمايند!بلکه مقصود اين است که تعاليم ومعارف آن بزرگواران در طول توليدات فرهنگي مورد توجه قرار گيرد، و اين همان فصل مميز رسانه ي ديني و دين رسانه اي مي باشد.

 

پي نوشت ها:

1- وبلاگ اختصاصي فرج الله سلحشورhttp://fsalahshur.blogfa.com

2- به نقل ازحجت‌الاسلام حسين انصاريان، خبرگزار برنا از قم به نقل از حوزه علميه قم

3- خبرگزاري مهر ????/??/??رhttp://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=783645

4- خبرگزاري  برنا

 

منابع:

روانشناسي هيلگارد

سايت شهيد آويني

 




تاریخ: چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط مرتضی

 

رسانه ديني يا دين رسانه اي

مطالعه مورد پژوهانه سريال يوسف پيامبر

فيلمنامه سريال "يوسف پيامبر(ع) " به کارگرداني فرج الله سلحشور که در سال 81 (زمان رياست آقاي دکتر لاريجاني ) در ده جلد 200 صفحه اي به شوراي ارزيابي سيما فيلم ارائه شده بود و زمان تقريبي فيلمبرداري آن حدود 32 ماه به طول انجاميداز اوائل تير ماه جاري از شبکه يک سيما در حال پخش مي باشد که محمود پاک نيت، کتايون رياحي، مصطفي زماني (در نقش حضرت يوسف(ع))،پروانه معصومي، جعفر دهقان، جهانبخش سلطاني، مهوش صبرکن، اميرحسين مدرس، رحيم نوروزي و جمعي ديگر از بازيگران در اين سريال به ايفاي نقش مي پردازند.

از همان ابتدا انتقادات بسياري چه از حيث محتوا وچه از حيث ساختار در مورد اين مجموعه تلويزيوني عنوان گرديد که بازتاب هاي گسترده اي را در ميان علما و دانشگاهيان و جامعه در پي داشت.بنحوي که حدود 500 اظهار نظر در وبلاگ اختصاصي فرج الله سلحشور به اين حوزه اختصاص يافته است.بسياري از انتقادات حول محور محتوايي اين سريال بوده است که مي توان آن را در دو حوزه مذهبي و تاريخي مورد توجه قرار داد. به عنوان مثال همسران يعقوب (دو خواهر هم زمان) (جوابيه سلحشور:ازدواج حضرت يعقوب با دو خواهر هم زمان به طور متواتر در کتب تفسير و تاريخ آمده و آن زمان ازدواج با دو خواهر را بلا مانع ذکر کرده و اين نهي را به بعد از ظهور اسلام نسبت داده اند.) (1)

يا اذعان حضرت يوسف (ع)به خطا واشتباه (بر اساس عقيده شيعه که مستقيماً بر اساس دلايل قرآني و برهان‌هاي روايتي گرفته شده همة انبيا و امامان از خطا و اشتباه مصون هستند. تکرار اين دو کلمه، يعني خطا و اشتباه که در اين فيلم دائما حضرت يوسف به خود نسبت مي‌داد، خلاف صريح قرآن است. اين معنا با جمله آخر آية 24 سورة يوسف ابدا مطابقت ندارد و دست آويزي براي مخالفان بر ضد عقايد صحيح و پاک شيعه است. (2)

درهرحال مهندس ضرغامي رئيس سازمان صدا و سيما،مجموعه تلويزيوني"يوسف پيامبر(ع)" را بر اساس اجماع نظرات و سنديت نظريه هاي قرآني، تاريخي و روايي دانست و بر رضايت مردم از آن تاکيد کرد.وي درباره انتقادهاي برخي علما و کارشناسان به مجموعه"يوسف پيامبر(ع)" به خبرگزاري مهر گفت :«اين مجموعه موفق بوده و اين را نظرسنجي ها، تعداد مخاطبان و رضايتمندي مردم نشان مي دهد. براي توليد اين مجموعه پژوهش هاي مفصل شده است.» وي افزود: «آيات، روايات و متون تاريخي از سوي کارشناسان، علما و صاحب نظران ديني و تاريخي مورد توجه گسترده قرار گرفته است. ممکن است در بخشي يک روايت يا قرائت خاص از حادثه يا تاريخ مربوط به زندگي حضرت يوسف (ع) در يک متن معتبر به گونه اي خاص باشد، اما در تفاسير علما و بزرگان هم مسائلي هست که جامعه امروز آنها را به گونه اي ديگر اقتضا مي کند.» (3)

اما گذشته از موضوعات اسنادي در اين سريال ،بايد به اصل ماهيت پرداختن به تصوير يوسف(ع) نيز توجه نمود؛ فرج الله سلحشور براي يافتن بازيگري که در نقش حضرت يوسف از کودکي تا بزرگسالي بازي کند، مدت هاي زيادي وقت صرف کرد تا بالاخره بعد از نظرسنجي از افراد مختلف و امتحان 3 هزار بازيگر و نابازيگر، به اين نتيجه رسيد که مصطفي زماني را براي اين نقش انتخاب کند. او حتي از افرادي که براي بازي در اين سريال تست داده بودند هم درباره مصطفي زماني نظرسنجي کرد و در مجموع به اين نتيجه رسيد که او براي اين نقش مناسب است. «زماني» اهل فريدون کنار و حدوداً 24 ساله مي باشد. البته سلحشور براي انتخاب ساير بازيگرانش هم شيوه خاصي را مدنظر قرار داده بود و آنها را بر اساس صلاحيت هايي که داشتند، انتخاب کرده است. بيشتر بازيگراني هم که براي اين سريال انتخاب کرده، چهره هاي معروفي نيستند زيرا اين نکته را مدنظر قرار داده که فردي بايد در اين سريال بازي کند که کمتر شناخته شده باشد تا بيننده آنها را بيشتر باور کند. (4)

معناي رسانه ي ديني اين نيست که مسئولين فرهنگي ورسانه اي ائمه و اولياي الهي را بأيّ نحوٍ کان به عرصه توليد رسانه اي وارد نمايند!بلکه مقصود اين است که تعاليم ومعارف آن بزرگواران در طول توليدات فرهنگي مورد توجه قرار گيرد، و اين همان فصل مميز رسانه ي ديني و دين رسانه اي مي باشد.

اما وقتي سير به تصوير کشيدن امامان(ع)و انبياء الهي(ع) را در رسانه ملي مورد نظر قرار مي دهيم در اين مورد با تفاوتي آشکار روبرو مي شويم چرا که يوسف(ع) در فهم عرفي مردم به عنوان مظهر زيبايي شناخته شده است و اين معنايي در ذخائر فرهنگي ايران است که ريشه اي تاريخي در فرهنگ و ادب پارسي دارد چنانکه شعرا و ادبا ،گاه در بيان زيبايي فردي، قالب صفات را عاجز مي بينند زيبا و زيبايي را به يوسف(ع)تشبيه مي نمايند؛ چنانکه شهريار مي گويد: کارگل زار شود چون تو به گلزار آيي... نرخ يوسف شکند چون تو به بازار آيي/ يا اينکه حافظ مي فرمايد : گفتند خلائق که تويي يوسف ثاني ...چون نيک بديدم بحق تو به از آني. اينجا بدرستي مي توان فضاي فرهنگي حافظ تا شهريار را که دوره ي معاصر ماست در يک خط سير مداوم مورد توجه قرار داد .براين اساس فهم حافظ وشهريار را مي توان ملهم از فهم فرهنگي عصر هرکدام از ايشان دانست .گرچه ذکر اين نکته ضروري است که يوسف(ع) در شعر فارسي تنها به زيبايي شهرت نيافته که به پاکدامني نيز مورد توجه شعرا بوده است (به عنوان مثال :بي گناهي کم گناهي نيست در ديوان عشق.... يوسف از دامان پاک خود به زندان مي رود. /دل محالست ز ما عشوه ي دنيا ببرد ....يوسف آن نيست که فرمان زليخا ببرد و يوسف گمگشته بازآيد به کنعان غم مخور...کلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور(حافظ))

اما در هرحال مثالهاي فوق الذکر اين معنا را نمايان مي کند که در مورد حسن ظاهري يوسف يک فهم فرهنگي عميق در ذخيره ي اجتماعي ايران ته نشين شده است بنابراين وقتي که کسي نام يوسف را مي برد نا خودآگاه اين حسن ظاهر در ذهن او متجلي مي شود ،و پيامبري زيبارو را متصور مي شود بدون اينکه از او تصويري واقعي در ذهن داشته باشد همه اين مضامين تاهنگامي است که رسانه ،يوسفِ صد قلم گريم شده را به تصوير نکشد....

قبل از اينکه سريال امام علي(ع) پخش شود هيچ کس از مالک اشتر (ره)آن يار صديق اميرالمؤمنين (ع) تصويري در ذهن نداشت الا اينکه او را نمادي از قدرت و ولايت مداري مي دانست اما بعد از نمايش اين سريال مفهوم مالک اشتر با مصداق داريوش ارجمند شرطي شد (براي مطالعه بيشتر رجوع کنيد به :زمينه روانشناسي هيلگارد .ريتا اتکينسون، ريچارد اتکينسون، سوزان نولن هوکسما، ادوارد اسميت، داريل (مترجم): محسن ارجمند حسن رفيعي ، مرسده سميعي) ارجمندي که قبل وبعد از اين سريال هم بازيگر نقش هاي مثبت بود و هم منفي!( البته اين اقتضاي برخي بازيگران خاکستري است که اين قابليت را دارند که هم نقش مثبت بازي کنند هم منفي،موضوعي که علاوه حرفه اي بودن به ميميک صورت نيز مربوط مي شود) حال اين بازيگر نماد مالک اشتر در ذهن مردم است.( همين الان که اين متن را مي خوانيد واقعا چه تصويري از مالک در ذهن شماست؟ تصوير داريوش ارجمند برسر اسب ،يا جلوي خيمه هاي معاويه يا تصوير او در هنگامي که عسل مسموم او را از پاي درآورده ،همه اينها تصاوير داريوش است که در ذهن شما بصورت مالک متجلي مي شود. از اين گذشته حتي وقتي يک روحاني سر منبر نام حمزه را مي برد چهره آنتوني کوين در ذهن شما متجلي مي شود نه فقط شما که همه مخاطبان !) اين موضوعات اگرچه در بداهه امر قابل تفکيک بنظر مي رسد ولي مفهومي ارجاعي(restoration) را ساختار بندي مي کند.

حال تصور کنيد اين معنا در مورد مظهر زيبايي در ذخيره ي فرهنگي يک ملت مطرح شود در اين صورت نمايش صورت يوسف يعني شکستن تصويري فرهنگي از ايشان به عنوان مظهر جمال الهي در بين مردم يعني مصطفي زماني در هرنقش ديگري چه خوب چه بد نقاش و تصويرگر يوسف(ع) در ذهن مخاطب است. جالب است در کشورهاي عربي که موضوع فساد اخلاقي در آنجا براي کسي تازگي ندارد وقتي سريال (مريم مقدس) ساخته شهريار بحراني را نمايش مي دهند حتي زکرياي نبي را با هاله اي از نور (مانند سريال امام رضا(ع)) به مخاطب عرضه مي کنند اما رسانه ي ملي در اين حوزه به فهم جديدي دست پيداکرده است! مصطفي عقّاد اميرالمؤمنين(ع) را مانند پيامبر(ص) در فيلم (الرساله) نشان داد يعني هيچ تصويري از آن بزرگوار نمايش نداد اما رسانه شيعه ي ما حضرت(ع) را تمام قامت نمايش داد ,امام رضا(ع) را به تصوير کشيد و حالا نيز اين معنا را در مورد يوسف(ع)که وجه ممتازي حتي نسبت به موارد اخير دارد اجرا نموده است.

بايد توجه داشت که بحث فقهي اين موضوع مورد نظر ما نيست؛ شايد اصلاً نمايش معصوم چه پيامبران چه امامان از لحاظ فقهي بلامانع باشد .اما بحث ما از حيث تأثيرگذاري برمخاطب است .

براين اساس بنظر مي رسد رسانه بايد توجه زيادي به اين امر داشته باشد، بي شک معناي رسانه ي ديني اين نيست که مسئولين فرهنگي ورسانه اي ائمه و اولياي الهي را بأيّ نحوٍ کان به عرصه توليد رسانه اي وارد نمايند!بلکه مقصود اين است که تعاليم ومعارف آن بزرگواران در طول توليدات فرهنگي مورد توجه قرار گيرد، و اين همان فصل مميز رسانه ي ديني و دين رسانه اي مي باشد.

 

پي نوشت ها:

1- وبلاگ اختصاصي فرج الله سلحشورhttp://fsalahshur.blogfa.com

2- به نقل ازحجت‌الاسلام حسين انصاريان، خبرگزار برنا از قم به نقل از حوزه علميه قم

3- خبرگزاري مهر ????/??/??رhttp://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=783645

4- خبرگزاري  برنا

 

منابع:

روانشناسي هيلگارد

سايت شهيد آويني

 




تاریخ: چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط مرتضی

 

ادله حرمت ربا در اسلام

تحريم ربا از مسائل مهمّ اسلامى است و بازتاب گسترده‏اى در آيات و روايات دارد. بسيارى از فقهاى بزرگ هنگامى كه وارد اين مبحث شده‏اند تنها به دلايل سه گانه (قرآن و حديث و اجماع) بسنده كرده‏اند در حالى كه تحريم ربا را بى شك با دليل عقل نيز مى‏توان اثبات كرد (به شرحى كه بعداً خواهد آمد).

بنابراين ادله اربعه (قرآن و سنّت و اجماع و دليل عقل) بر تحريم ربا خوارى و اهميّت اين گناه بزرگ گواهى مى‏دهد .

دليل اوّل: آيات قرآن

حداّقل هفت آيه قرآن به وضوح تحريم ربا را ثابت مى‏كند:

1- در آيه 275 سوره بقره مى‏خوانيم: «الذين ياكلون الربا لا يقومون الا كما يقوم الذى يتخبطه الشيطان من المس ذلك بانهم قالوا انما البيع مثل الربا و احل الله البيع و حرام الربا فمن جائه موعظة من ربه فانتهى فله ما سلف و امره الى الله و من عاد فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون »4.

اين آيه نخست به تشريح حال ربا خواران در قيامت مى‏پردازد كه همچون ديوانگان يا افراد مصروع كه نمى‏توانند تعادل خود را حفظ كنند در عرصه محشر وارد مى‏شوند، گامى به جلو بر مى‏دارند وزمين مى‏خورند و بر مى‏خيزند و باز هم گرفتار همان سرنوشت مى‏شوند.

آرى صحنه قيامت كانونى براى تجسمّ اعمال انسانهاست؛ آنها كه تعادل اقتصادى جامعه را در زندگى دنيا از طريق ربا خوارى بر هم زدند در آنجا به صورت مست و مسروع و افراد ديوانه و غير متعادل محشور مى‏شوند، و وضع ظاهرى آنان همه افراد محشر را متوجّه خود مى‏سازد.

اين مجازات دردناك يك دليل بر حرمت رباست .

سپس مى‏افزايد اين مجازات رسوا گر به دليل اين است كه آنها مى‏گفتند: داد و ستد و ربا همانند يكديگر است؛ يعنى هر دو سود آور و هر دو طبق قرارداد انجام مى‏شود (ذلك بانهم قالوا انما البيع مثل الربا).

در حالى كه خودشان هم مى‏دانند چنين نيست، داد و ستدهاى مشروع در مسير منافع جامعه انسانى است و اگرسودى عايد فروشنده يا خريدار مى‏شود سودى هم عايد جامعه مى‏گردد و نيازها بر طرف مى‏شود، در حالى كه ربا خواران همچون زالو خون مردم را مى‏مكند و بى آن كه خدمتى كنند ثروتهاى عظيمى به بار مى‏آوردند. به همين دليل خداوند بيع را حلال و ربا را حرام كرده است (و احل الله البيع و حرم الربا).

بعضى در تفسير جمله بالا اين احتمال را نيز داده‏اند كه اين سخن ربا خواران باشد كه به عنوان اعتراض مى‏گويند: «چرا خداوند داد و ستد را حلال كرده و ربا را تحريم فرموده، در حالى كه هر دو از يك مقوله‏اند» ولى اين تفسير بعيد به نظر مى‏رسد و با سياق آيه سازگار نيست. به هر حال اين تعبير دليل ديگرى بر تحريم رباست .

بعد مى‏افزايد:

هر كس اين موعظه الهى را بشنود و به كار بندد و از رباخوارى باز ايستد بر گذشته او ايرادى نخواهد بود (چرا كه قانون عطف به ماسبق نمى‏شود) و در عين حال كار او به خدا واگذار مى‏شود (كه او را مشمول عفو و بخشش خود گرداند) (فمن جائه موعظة من ربه فانتهى فله ما سلف و امره الى الله )اين تعبير دليل سومى بر تحريم رباست .

و در پايان آيه مى‏فرمايد: ولى هر كس بعد از اين ابلاغ صريح و آشكار به رباخوارى ادامه دهد اهل دوزخ است و جاودانه در آن مى‏ماند (و من عاد فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون) و اين تعبير دليل چهارم مؤكدى بر حرمت رباست. به اين ترتيب آيه فوق با تعبيرات حساب شده، تحريم ربا را به چهار صورت بيان كرده است و جايى براى كمترين ترديد باقى نمى‏گذارد.

سؤال:

در اينجا سؤالى مطرح است و آن اين كه: خلود - يعنى جاودانگى در دوزخ - ويژه كسانى است كه بى ايمان از دنيا بروند، آنها كه با ايمانند ولى مرتكب گناهانى شده‏اند هرگز خلود در دوزخ ندارند، هنگامى كه كيفر گناهان خود را ديدند و ناخالصيهاى آنها بر طرف شد و شايسته بهشت شدند رهايى مى‏يابند و مشمول عفو الهى مى‏شوند.

پس چرا در اين آيه براى ربا خواران خلود و جاودانگى در دوزخ ذكر شده است ؟

پاسخ:

در پاسخ اين سؤال دو راه حل وجود دارد: نخست اين كه گناه ربا خوارى آن چنان عظيم است كه رباخوران دنياپرست از خدا بى خبر سرانجام بى ايمان از دنيا مى‏روند، همان گونه كه درباره ريختن خون بى گناهان در قرآن مجيد آمده كه آنها نيز گرفتار خلود و جاودانگى در دوزخ مى‏شوند: «و من يقتل مؤمنا معتمداً فجزاء ه جهنم خالداً فيها»5.

ديگر اين كه خلود هميشه به معنى جاودانگى نيست بلكه گاه به معنى زمان بسيار طولانى مى‏آيد (ممكن است معنى دوم معنى مجازى باشد كه با قرينه آمده، يا يكى از معانى حقيقى اين واژه باشد) در اين صورت نشان مى‏دهد كه مجازات و كيفر ربا خواران اگر با ايمان از دنيا بروند بسيار طولانى است .

* * *

2- در آيه 276 سوره بقره كه به دنبال آيه فوق آمده مى‏خوانيم: «يمحق الله الربا و يربى الصدقات و الله لا يحب كل كفار اثيم»اين آيه نخست مى‏گويد: خداوند ربا را نابود مى‏كند و كمك به نيازمندان و انفاق در راه خدا را افزايش مى‏دهد. (يمحق الله الربا ويربى الصدقات).

«يمحق» از ماده «محق» به معنى «نقصان» يا «هلاكت» است و آخرماه را از اين جهت محاق مى‏گويند كه هلال ماه به قدرى كوچك مى‏شود كه ناپديد مى‏گردد.

در ميان بزرگان اهل تفسير گفتگوست كه آيه فوق اشاره به نابودى درآمدهاى حاصله از ربا در اين دنياست، يا اشاره به بى ثمر بودن آنها در آخرت است هر چند در راه خدا اتفاق شود و به وسيله آن كارهاى به ظاهر خير انجام گردد؟

هر دو معنى مى‏تواند صحيح باشد زيرا تجربه نشان داده كه اموال حاصل از ربا دوام و بقاء و بركتى ندارد و ربا خواران گرفتار سرنوشت‏هاى شومى مى‏شوند و با وضع بدى از دنيا مى‏روند.

در آخرت نيز روشن است به فرض كه آن اموال را در راه خدا انفاق كرده باشند چيزى عايدشان نمى‏شود چرا كه خداوند جز اموال پاك و حلال را نمى‏پذيرد و اصل قرآنى «انما يتقبل الله من المتقين» همه جا حاكم است.

ربا خوارى فقر و بدبختى مى‏آفريند و جامعه را به تباهى مى‏كشد، تباهى جامعه مايه درد و رنج همه است، رباخواران نيز در آتش فقرى كه براى جامعه فراهم كرده‏اند مى‏سوزند، در يك جامعه بدبخت كسى نمى‏تواند خوشبخت زندگى كند.

در هر حال آغاز آيه شريفه مذمت و تهديدى براى رباخوران است و آخر آن يعنى جمله «و الله لا يحب كل كفار اتيم» به وضوح دلالت بر حرمت ربا دارد؛ چرا كه در اين قسمت از آيه، هم نسبت «كفر» به رباخوران داده شده و هم نسبت اثم (گناه) كه تأكيدى بر معنى كفر است.

3 و 4- در آيات 278 و 279 سوره بقره مسأله تحريم ربا به وضوح بيشترى مشاهده مى‏شود. نخست روى سخن را به همه افراد با ايمان و خداجوى كرده و با صراحت و قاطعيّت مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد تقواى الهى پيشه كنيد و آنچه از مطالبات ربا باقى مانده رها سازيد اگر ايمان داريد: «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ذروا ما بقى من الربا ان كنتم مؤمنين».

جالب اين كه هم در آغاز آيه خطاب به مؤمنان است و هم در پايان آيه ترك ربا خوارى را نشانه ايمان مى‏شمرد و جمله ذروا (رها كنيد) امر است و امر دلالت بر وجود دارد؛ به خصوص اين كه با جمله «ان كنتم مؤمنين» همراه شده است .

آيه هنگامى نازل شد كه آلودگى به رباخوارى بطورى گسترده مردم مكّه و مدينه را فرا گرفه بود، و قرآن دستور داد وامهاى ربوى در هر مرحله‏اى هست متوقّف گردد.

سپس با لحنى فوق العاده تهديدآميز مى‏افزايد: «اگر فرمان الهى را - دائر بر ترك ربا خوارى - اطاعت نكنيد خدا و پيامبرش به شما اعلان جنگ مى‏دهد»(فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من الله و رسوله). بسيارى گمان مى‏كنند مفهوم اين جمله آن است كه «شما اعلان جنگ با خدا كنيد» در حالى كه جمله «فأذنوا»با توجه به مفهوم لغوى آن معنايش اين است كه خدا و پيامبر به شما اعلان جنگ ميدهند و معنى و مفهومش اين است كه پيغمبر اكرم (ص» از آن زمان مأمور شد كه اگر ربا خواران دست از كار زشت خود نكشند با توسّل به اسلحه ونيروى نظامى آنها را بر سر جاى خود بنشاند.

به هر حال چنين تعبيرى تندى در هيچ آيه از قرآن درباره هيچ گناهى از گناهان وارد نشده و نشان مى‏دهد كه ربا خوارى از ديدگاه اسلام تا اين حدّ خطرناك و پر مفسده است .

و در پايان آيه براى اين كه حق و عدالت رعايت گردد مى‏افزايد: «هرگاه توبه كنيد مى‏توانيد سرمايه‏هاى خود را از بدهكاران (بدون سود) باز پس بگيرد و به اين ترتيب نه ظلم و ستم كنيد و نه بر شما ظلم و ستمى مى‏شود: (و ان تبتم فلكم رئوس اموالكم لا تظلمون ولا تظلمون).

در شأن نزول آيات بالا چنين آمده است كه شخصى به نام خالدبن وليد خدمت پيامبر رسيد و گفت: پدرم با طايفه «ثقيف» معاملات ربوى داشت ومطالباتش را وصول نكرده بود و از دنيا رفت، او وصيت كرده مبلغى از سود اموالش را كه هنوز پرداخته نشده است تحويل بگيرم، آيا اين عمل جايز است؟ آيات بالا نازل شد و مردم را از گرفتن باقيمانده ربا كه در دست مردم است نهى كرد .

طبق روايت ديگرى بعد از نزول آيه، پيغمبر اكرم (ص) اين جمله تاريخى را فرمود: «الا كل ربا من ربا الجاهلية موضوعو اول ربا اضعه ربا العباس بن عبدالمطلب آگاه باشيد تمام رباهايى كه از زمان جاهليت باقى مانده است همه از شما برداشته شد و نخستين ربايى را كه بر مى‏دارم و ابطال مى‏كنم رباى عمويم عبّاس است» (معلوم مى‏شود عبّاس در عصر جاهليّت از ربا خواران بود).

كوتاه سخن اين كه قبل از نزول آيات بالا ربا خوارى كم و بيش در ميان مردم رواج داشت، پس از نازل شدن اين آيات ربا بطور مطلق و قطعى و جدّى تحريم و ربا خواران تهديد به قيام مسلحانه بر ضدّ آنها شدند، و تنها حق داشتند اصل سرمايه خود را باز پس بگيرند، نه بيشتر.

آخرين نكته درباره آيه فوق اهميّت تعبير «لا تظلمون و لا تظلمون»است كه يك شعار مهم و قانون كلّى اسلامى است؛ هر چند در اينجا در مورد رباخوران پياده شده ولى طبق اين اصل قرآنى هيچ كس نبايد ظلم كند و نه مورد ظلم قرار گيرد.

به تعبير ديگر نه ظلم كن، نه تن به ظلم ده كه هر دو گناه و خلاف است، اگر مسلمين جهان همين شعار مهم را در سرتاسر كشورهاى اسلامى احيا كنند اكنون نه در چنگال صهيونيسم بيرحم و مغرور و بى منطق كه هيچ چيز نزد آنها مقدّس و محترم نيست و چيزى جز زور را به رسميت نمى‏شناسند، گرفتار بودند و نه دولتهاى خودكامه و زورگو منابع آنها را به غارت مى‏بردند. 6

5 و 6- «يا ايها الذين آمنوا لا تاكلوا الربا اضعافا مضاعفة و اتقوالله لعلكم تفلحون و اتقوا النار التى اعدت للكافرين؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! ربا (و سودِ پول) را چند برابر نخوريد! از خدا بپرهيزيد، تا رستگار شويد! و از آتشى بپرهيزيد كه براى كافران آماده شده است!»7.

اين دو آيه - بر خلاف آيات گذشته - به قسم خاصىّ از ربا نظر دارد و آن رباى مضاعف است، يعنى آيه شريفه، حرمت رباى مضاعف را اثبات مى‏كند، نه اين كه رباى معمولى را مجاز بشمرد، بلكه نسبت به رباى عادى ساكت است .

در مورد تفسير رباى «اضعاف مضاعف» در بين مفسّرين گفتگو است و چند نظر در تفسير آيه وجود دارد:

1- قول مشهور - كه بسيارى از مفسّران آن را پذيرفته‏اند - اين است كه هنگامى كه بدهكار، سر موعد نتوانست بدهى خود را بپردازد، بدهى او را تا مدّتى به تأخير مى‏اندازد ولى با سود ديگرى كه فقط به سرمايه تعلّق مى‏گيرد؛ مثلا كسى 100 هزار تومان را به شخصى به مدّت يكسال وام مى‏دهد كه در پايان مدّت، 120 هزار تومان به او بپردازد و اگر بدهكار نتوانست دين خود را ادا كند، طلبكار به او يكسال ديگر فرصت مى‏دهد، به شرط اين كه 000/20 تومان ديگر به عنوان سود اصل سرمايه به او بدهد، اين عمل شبيه همان جريمه دير كردى است كه متأسفانه بعضى از مؤسسات مى‏گيرند و مشروعيت ندارد.

2- تفسيرى كه نزديكتر به نظر مى‏رسد اين است كه «سرمايه وسود» را در مرحله بعد به عنوان وام محسوب كند و سود هر دو را بگيرد، يعنى: اگر سر موعد نتوانست سرمايه و سود (يعنى 120 هزار تومان در مثال بالا) را بپردازد به او مهلت ديگرى مى‏دهد به شرط اين كه سود 120هزار تومان را بپردازد، يعنى بعد از مدت يكسال ديگر - علاوه بر باز پس دادن طلب و سود اوليه، سود سود را نيز بپردازد.

اين احتمال با تعبير «اضعافاً مضاعفة» سازگارتر است و اين نوع رباخوارى، بدترين و زشت‏ترين شكل ربا خوارى است، زيرا سبب فقيرتر شدن وام گيرنده و غنى‏تر شدن وام دهند مى‏شود و روز به روز فاصله آن دو را بيشتر مى‏كند چرا كه در مدت كمى از راه تراكم سود، مجموع بدهى بدهكار به چندين برابر اصل بدهى افزايش مى‏يابد و به كلى از زندگى ساقط مى‏گردد.

آنچه از تاريخ و روايات استفاده مى‏شود اين است كه اين نوع ربا خوارى يعنى ربا خوارى مضاعف در عصر جاهلّيت معمول بوده است. 8

3- احتمال سوم اين كه تعبير به «اضعافاً مضاعفة» قيد توضيحى باشد، چون همه رباها اضعاف مضاعف است ولو با وام دادن به چند نفر يكى پس از ديگرى.

نتيجه اين كه اگر احتمال اوّل يا دوم صحيح باشد، آيه شريفه دلالت بر حرمت نوع خاصى از ربا دارد و نسبت به غير آن ساكت است، ولى اگر احتمال سوم پذيرفته شود آيه شريفه مطلق ربا را شامل مى‏شود؛ و در هر حال دلالت بر تحريم ربا دارد، چون نهى ظاهر در تحريم است ؛ مخصوصاً كه در ذيل آيه شريفه اطلاق كفر بر رباخوران شده است.

7- در سوره نساء مى‏فرمايد:

«فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيباتاحلت لهم و بصدهم عن سبيل الله كثيراً و اخذهم الربا و قد نهوا عنه و اكلهم اموال الناس بالباطل و اعتدنا للكافرين منهم عذاباً اليماً؛ بخاطر ظلمى كه از يهود صادر شد، و (نيز) بخاطر جلوگيرى بسيار آنها از راه خدا، بخشى از چيزهاى پاكيزه را كه بر آنها حلال بود، حرام كرديم. و (همچنين) بخاطر ربا گرفتن، در حالى كه از آن نهى شده بودند؛ و خوردن اموال مردم به باطل ؛ و براى كافران آنها، عذاب دردناكى آماده كرده‏ايم» .9

مطابق اين آيه، يهوديان مرتكب چهار عمل زشت و منكر مى‏شدند كه باعث حرام شدن بعضى از طيّبات بر آنها شد .10

1- ظلم و ستمى كه اينها بر خود و ديگران روا مى‏داشتند.

2- آنها بطور وسيع و گسترده مانع انجام كارهاى خير مى‏شدند.

3- رباخوارى مى‏كردند.

4- از راه حرام ارتزاق مى‏نمودند؛ مانند كم فروشى، غش و تقلّب در معامله، شراب فروشى، قمار و مانند آن،كه از تمام آنها تعبير به اكل مال به باطل شده است .

اين آيه دلالت دارد بر اينكه ربا خوارى بر يهود نيز حرام بوده است و جالب اين كه على رغم تحريفاتى كه در تورات شده است، در دو جاى تورات كنونى تحريم ربا به چشم مى‏خورد.

1- سفر لاويان، فصل 25 - 2 سفر خروج، فصل 22.

سؤال: درست است كه آيه با صراحت مى‏گويد: رباخوارى بر يهود تحريم شده بود، ولى چگونه از اين آيه استفاده مى‏كنيد كه بر مسلمانان نيز حرام است؟

پاسخ: بعضى از علماء 11 در اين مسئله و مشابه آن به «استصحاب شرايع سابقه» تمسّك مى‏جويند ولى حجّيت اين نوع استصحاب محل گفتگوست و ما معتقديم حجّت نيست ؛ چون اصل اساسى در استصحاب قاعده «لاتنقض اليقين بالشك بل انقضه بيقين آخر» است و اين قاعده در اينجا جارى نيست، چون وقتى دينى نسخ مى‏شود، تمام قوانين و احكام آن نسخ مى‏شود، نه اين كه اصل دين نسخ شود ولى قسمتى از احكام آن باقى بماند.

به همين جهت مسلمانان صدر اسلام در هر مسئله‏اى در انتظار وحى الهى مى‏نشستند12 و هرگز به سراغ احكام مذاهب سابقه نمى‏رفتند، با اين كه نظير بعضى از آنها در اديان گذشته بود.13

ولى از راه ديگرى مى‏توان اين احكام را براى مسلمانان نيز اثبات كرد و آن اين كه خداوند متعال اين حكم و مشابه آن را در قرآن با نظر موافق نقل كرده است، و اگر اين حكم شامل حال مسلمين نبود، بايد در اين آيه به آن اشاره‏اى مى‏شد، بنابراين ذكر اين نوع احكام در قرآن بدون هيچ اشاره‏اى به نفى آن در واقع امضاء آن براى مسلمانان نيز مى‏باشد.

از آنچه در مجموع آيات بالا آمد روشن مى‏شود كه آيات متعدّدى از قرآن مجيد - حدّاقل هفت آيه - دلالت بر حرمت ربا دارد و قرآن به شدّت هر نوع ربا خوارى را تحريم مى‏كند تا آنجا كه آن را نوعى كفر به خدا مى‏شمارد و به ربا خوارى از ناحيه خدا و رسولش اعلان جنگ مى‏دهد و ربا خوار را مستحق خلود در جهنم مى‏داند و اين كار را سبب مجازات دنيوى مى‏شمرد.


پاورقىها :

3- از آنجا كه استاد معظم نسبت به مسائل علمى و به ويژه مباحث فقهى عنايت خاصى دارند، و اين مباحث را با وسواس خاصى پى‏گيرى مى‏كنند، لطف كردند و تمام مباحث را بعد از تنظيم دوباره از نظر گذارندند و در بعضى موارد اصطلاحاتى به عمل آوردند.
4- در ترجمه و تفسير آيه از روش آزاد استفاده شده است .
5- سوره نساء: آيه 93.
6- سوره مائده: آيه 27.
7- براى توضيح بيشتر پيرامون آيات چهار گانه بالا به تفسير الميزان و نمونه مراجعه فرماييد.
8- سوره آل عمران: آيات 131 و 130.
9- براى توضيح بيشتر پيرامون تفسير اين دو آيه به تفسير نمونه، جلد 3، صفحه 85 به بعد مراجعه فرماييد.
10- همان دو احتمالى كه در مورد خلود ربا خواران مسلمان در جهنم گفته شد، در مورد اطلاق كفر بر رباخواران مسلمان نيز صادق است .
11- از اين آيه شريفه استفاده مى‏شود كه همواره حرمت، دليل بر وجود مفسده‏اى در شئ محرم نيست؛ بلكه گاهى از اوقات، تحريم به عنوان عقوبت و مجازات است .
12- مانند فقيه عاليقدر و توانا شيخ مرتضى انصارى - رضوان الله عليه - و اصولى توانمند، مرحوم آخوند خراسانى - قدس الله سره - كه هر دو از افتخارات حوزه‏هاى علميه، بلكه جهان تشيع هستند.
13- مثلا در مورد خود ربا تا قبل از نزول آيات ربا، ربا خوارى معمول بود. اسلام هم نسبت به اين كار كه قبل از نزول آيات مرتكب شده بودند آنها را مؤاخذه نكرد، بلكه گذشته آنها را مشمول حكم ربا ندانست و فرمود: «و ذروا ما بقى من الربا ؛ باقيمانده ربا را برچينيد و رها كنيد» در حالى كه ربا در شرايع سابقه نيز حرام بوده است .

 




تاریخ: چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط مرتضی

 

تفاوتهاى زن و مرد(1)


تناسب است‏يا نقص و كمال؟
نظريه افلاطون
افلاطون و ارسطو،رو در روى يكديگر
نظر دنياى امروز
دوگونگى‏ها از لحاظ جسمى
از لحاظ روانى
از نظر احساسات[نسبت]به يكديگر
تفاوتهاى زن و مرد(2)
شاهكار خلقت
پيوندى بالاتر از شهوت
دو گونگى احساسات مرد و زن نسبت‏به هم
نظريه يك خانم روانشناس
نهضت عجولانه
نظريه ويل دورانت


تفاوتهاى زن و مرد.عجب حرف مزخرفى!معلوم مى‏شود هنوز هم با اينكه‏نيمه دوم قرن بيستم را طى مى‏كنيم،در گوشه و كنار افرادى پيدا مى‏شوند كه طرزتفكر قرون وسطايى دارند و فكر كهنه و پوسيده تفاوت زن و مرد را دنبال مى‏كنند وخيال مى‏كنند زن و مرد با يكديگر تفاوت دارند،و لا بد مى‏خواهند مانند مردم قرون‏وسطى نتيجه بگيرند كه زن جنس پست‏تر است،زن انسان كامل نيست،زن برزخ‏ميان حيوان و انسان است،زن لياقت و شايستگى اينكه در زندگى مستقل و آزادباشد ندارد و بايد تحت قيمومت و سرپرستى مرد زندگى كند،در صورتى كه امروزديگر اين حرفها كهنه و پوسيده شده است.امروز معلوم شده همه اين حرفهاجعلياتى بوده كه مردان به حكم زورگويى در دوره تسلط بر زن ساخته بودند;معلوم‏شده بر عكس است،زن جنس برتر و مرد جنس پست‏تر و ناقصتر است.

خير،آقا!در قرن بيستم و در پرتو پيشرفتهاى حيرت انگيز علوم،تفاوتهاى زن‏و مرد بيشتر روشن و مشخص شده است.جعل و افترا نيست،حقايق علمى و تجربى‏است.اما اين تفاوتها به هيچ وجه به اينكه مرد يا زن جنس برتر است و ديگرى‏جنس پايين‏تر و پست‏تر و ناقصتر مربوط نيست.قانون خلقت از اين تفاوتها منظورديگرى داشته است.قانون خلقت اين تفاوتها را براى اين به وجود آورده است كه پيوند خانوادگى زن و مرد را محكمتر كند و شالوده وحدت آنها را بهتر بريزد.قانون‏خلقت اين تفاوتها را به اين منظور ايجاد كرده است كه به ست‏خود،حقوق ووظايف خانوادگى را ميان زن و مرد تقسيم كند.قانون خلقت تفاوتهاى زن و مرد رابه منظورى شبيه منظور اختلافات ميان اعضاى يك بدن ايجاد كرده است.اگر قانون‏خلقت هر يك از چشم و گوش و پا و دست و ستون فقرات را در وضع مخصوصى‏قرار داده است،نه از آن جهت است كه با دو چشم به آنها نگاه مى‏كرده و نظر تبعيض‏داشته و به يكى نسبت‏به ديگرى جفا روا داشته است.

تناسب است‏يا نقص و كمال؟

يكى از موضوعاتى كه براى من موجب تعجب است اين است كه بعضى اصراردارند كه تفاوت زن و مرد را در استعدادهاى جسمى و روانى،به حساب ناقص بودن‏زن و كاملتر بودن مرد بگذارند;چنين وانمود مى‏كنند كه قانون خلقت‏بنا به مصلحتى‏زن را ناقص آفريده است.

ناقص الخلقه بودن زن پيش از آن كه در ميان ما مردم مشرق زمين مطرح باشد،در ميان مردم غرب مطرح بوده است.غربيان در طعن به زن و ناقص خواندن وى‏بيداد كرده‏اند.گاهى از زبان مذهب و كليسا گفته‏اند:«زن بايد از اينكه زن است‏شرمسار باشد».گاهى گفته‏اند:«زن همان موجودى است كه گيسوان بلند دارد وعقل كوتاه‏»،«زن آخرين موجود وحشى است كه مرد او را اهلى كرده است‏»،«زن‏برزخ ميان حيوان و انسان است‏»و امثال اينها.

از اين عجيب‏تر اينكه برخى از غربيان اخيرا با يك گردش صد و هشتاددرجه‏اى اكنون مى‏خواهند با هزار و يك دليل ثابت كنند كه مرد موجود ناقص الخلقه‏و پست و زبون،و زن موجود كامل و برتر است.

اگر كتاب زن جنس برتر اشلى مونتاگو را-كه در مجله زن روز منتشر مى‏شدخوانده باشيد، مى‏دانيد كه اين مرد با چه زور زدن‏ها و مهمل‏بافى‏ها مى‏خواهد ثابت‏كند كه زن از مرد كاملتر است.اين كتاب تا آنجا كه مستقيما مطالعات پزشكى ياروانى يا آمار اجتماعى را عرضه مى‏دارد بسيار گرانبهاست،ولى آنجا كه خودنويسنده شخصا به‏«استنتاج‏»مى‏پردازد و مى‏خواهد براى هدف خود-كه همان‏عنوان كتاب است-نتيجه‏گيرى كند مهمل‏بافى را به نهايت مى‏رساند.چرا بايد يك روز زن را اينقدر پست و زبون و حقير بخوانند كه روز ديگر مجبور شوند براى‏جبران مافات،همه آن نواقص و نقايص را از روى زن بردارند و روى مرد بگذارند؟ چه لزومى دارد كه تفاوتهاى زن و مرد را به حساب ناقص بودن يكى و كاملتر بودن‏ديگرى بگذاريم كه مجبور شويم گاهى طرف مرد را بگيريم و گاهى طرف زن را؟

اشلى مونتاگو از طرفى اصرار دارد زن را جنسا برتر از مرد معرفى كند و ازطرف ديگر امتيازات مرد را مولود عوامل تاريخى و اجتماعى بشمارد نه مولودعوامل طبيعى.

به هر حال،تفاوتهاى زن و مرد«تناسب‏»است نه نقص و كمال.قانون خلقت‏خواسته است‏با اين تفاوتها تناسب بيشترى ميان زن و مرد-كه قطعا براى زندگى‏مشترك ساخته شده‏اند و مجرد زيستن انحراف از قانون خلقت است-به وجودآورد.اين مطلب از بيانات بعدى ضمن توضيح تفاوتها روشنتر مى‏شود.

نظريه افلاطون

اين مساله يك مساله تازه كه در قرن ما مطرح شده باشد نيست;حداقل‏دو هزار و چهار صد سال سابقه دارد،زيرا اين مساله به همين صورت در كتاب‏جمهوريت افلاطون مطرح است.

افلاطون با كمال صراحت مدعى است كه زنان و مردان داراى استعدادهاى‏مشابهى هستند و زنان مى‏توانند همان وظايفى را عهده‏دار شوند كه مردان عهده‏دارمى‏شوند و از همان حقوقى بهره‏مند گردند كه مردان بهره‏مند مى‏گردند.

هسته تمام افكار جديدى كه در قرن بيستم در مورد زن پيدا شده و حتى آن‏قسمت از افكار كه از نظر مردم قرن بيستم نيز افراطى و غير قابل قبول به نظرمى‏رسد،در افكار افلاطون پيدا مى‏شود و به همين جهت موجب اعجاب ناظران‏نسبت‏به اين مرد-كه پدر فلسفه ناميده مى‏شود-گرديده است.افلاطون در رساله‏جمهوريت كتاب پنجم،حتى درباره اشتراكيت زن و فرزند،درباره اصلاح نژاد وبهبود نسل و محروم كردن بعضى از زنان و مردان از تناسل و اختصاص دادن تناسل‏به افرادى كه از خصايص عاليترى برخوردارند،درباره تربيت فرزندان در خارج ازمحيط خانواده،درباره اختصاص دادن تناسل به سنين معينى از عمر زن و مرد كه‏سنين قوت و جوشش نيروى حياتى آنها به شمار مى‏رود بحث كرده است.

افلاطون معتقد است همان طورى كه به مردان تعليمات جنگى داده مى‏شود به‏زنان نيز بايد داده شود،همان طورى كه مردان در مسابقات ورزشى شركت مى‏كنندزنان نيز بايد شركت كنند.

اما دو نكته در گفته افلاطون هست:يكى اينكه اعتراف مى‏كند كه زنان از مردان‏چه در نيروهاى جسمى،چه در نيروهاى روحى و دماغى ناتوان‏ترند;يعنى تفاوت‏زن و مرد را از نظر«كمى‏»اعتراف دارد،هر چند مخالف تفاوت كيفى آنها از لحاظ‏استعدادهاست.افلاطون معتقد است استعدادهايى كه در مردان و زنان وجود داردمثل يكديگر است;چيزى كه هست زنان در هر رشته‏اى از رشته‏ها از مردان‏ناتوان‏ترند و اين جهت‏سبب نمى‏شود كه هر يك از زن و مرد به كارى غير از كارديگرى اختصاص داشته باشند.

افلاطون روى همين جهت كه زن را از مرد ضعيفتر مى‏داند،خدا را شكر مى‏كندكه مرد آفريده شده نه زن.مى‏گويد:«خدا را شكر مى‏كنم كه يونانى زاييده شدم نه‏غير يونانى،آزاد به دنيا آمدم نه برده،مرد آفريده شدم نه زن‏».

ديگر اينكه افلاطون آنچه در موضوع بهبود نسل،پرورش متساوى‏استعدادهاى زن و مرد، اشتراكيت زن و فرزند و غيره گرفته،همه مربوط است‏به طبقه‏حاكمه،يعنى فيلسوفان حاكم و حاكمان فيلسوف كه وى آنها را منحصرا شايسته‏حكومت مى‏داند.چنانكه مى‏دانيم افلاطون در روش سياسى مخالف دموكراسى وطرفدار اريستوكراسى است.آنچه افلاطون در زمينه‏هاى بالا گفته مربوط است‏به‏طبقه اريستوكرات،و در غير طبقه اريستوكرات طور ديگرى نظر مى‏دهد.

افلاطون و ارسطو،رو در روى يكديگر

بعد از افلاطون،كسى كه آراء و عقايدش در دنياى قديم در دست است،شاگردوى ارسطوست. ارسطو در كتاب سياست عقايد خويش را درباره تفاوت زن و مرداظهار داشته و با عقايد استاد خود افلاطون سخت مخالفت كرده است.ارسطو معتقداست كه تفاوت زن و مرد تنها از جنبه‏«كمى‏»نيست،از جنبه كيفى نيز متفاوتند.اومى‏گويد:نوع استعدادهاى زن و مرد متفاوت است و وظايفى كه قانون خلقت‏به‏عهده هر يك از آنها گذاشته و حقوقى كه براى آنها خواسته، در قسمتهاى زيادى باهم تفاوت دارد.به عقيده ارسطو فضايل اخلاقى زن و مرد نيز در بسيارى از قسمتها متفاوت است:يك خلق و خوى مى‏تواند براى مرد فضيلت‏شمرده شود و براى زن‏فضيلت نباشد.بر عكس،يك خلق و خوى ديگر ممكن است‏براى زن فضيلت‏باشدو براى مرد فضيلت‏شمرده نشود.

نظريات ارسطو نظريات افلاطون را در دنياى قديم نسخ كرد.دانشمندانى كه‏بعدها آمدند، نظريات ارسطو را بر نظريات افلاطون ترجيح دادند.

نظر دنياى امروز

اينها كه گفته شد مربوط به دنياى قديم بود.اكنون بايد ببينيم دنياى جديد چه‏مى‏گويد. دنياى جديد تنها به حدس و تخمين متوسل نمى‏شود;سر و كارش بامشاهده و آزمايش است، با آمار و ارقام است،با مطالعات عينى است.در دنياى‏جديد در پرتو مطالعات عميق پزشكى، روانى و اجتماعى تفاوتهاى بيشتر وفراوانترى ميان زن و مرد كشف شده است كه در دنياى قديم به هيچ وجه به آنهاپى نبرده بودند.

مردم دنياى قديم زن و مرد را كه ارزيابى مى‏كردند،تنها از اين جهت‏بود كه‏يكى درشت اندام‏تر است و ديگرى كوچكتر،يكى خشن‏تر است و ديگرى ظريفتر،يكى بلندتر است و ديگرى كوتاه‏تر،يكى كلفت آوازتر است و ديگرى نازك آوازتر،يكى پر پشم و موتر است و ديگرى صافتر.حداكثر كه از اين حد تجاوز مى‏كردند،اين بود كه تفاوت آنها را از لحاظ دوره بلوغ در نظر مى‏گرفتند و يا تفاوت آنها را ازلحاظ عقل و احساسات به حساب مى‏آوردند;مرد را مظهر عقل و زن را مظهر مهر وعاطفه مى‏خواندند.

اما امروز علاوه بر اينها قسمتهاى زياد ديگرى كشف شده است;معلوم شده‏است دنياى زن و مرد در بسيارى از قسمتها با هم متفاوت است.

ما مجموع تفاوتهاى زن و مرد را تا آنجا كه از نوشته‏هاى اهل تحقيق به دست‏آورده‏ايم،ذكر مى‏كنيم و سپس به فلسفه اين تفاوتها و اينكه چقدر از اين تفاوتها ازطبيعت ناشى مى‏شود و چقدر از آنها مولود عوامل تاريخى و فرهنگى و اجتماعى‏است مى‏پردازيم.و البته قسمتى از اين تفاوتها را هر كس مى‏تواند با مختصر تجربه ومطالعه به دست آورد و قسمتى هم آنچنان واضح و بديهى است كه قابل انكار نيست.

دوگونگى‏ها از لحاظ جسمى

مرد به طور متوسط درشت اندام‏تر است و زن كوچك اندام‏تر.مرد بلند قدتراست و زن كوتاه قدتر.مرد خشن‏تر است و زن ظريفتر.صداى مرد كلفت‏تر وخشن‏تر است و صداى زن نازكتر و لطيفتر.رشد بدنى زن سريعتر است و رشد بدنى‏مرد بطى‏ءتر.حتى گفته مى‏شود جنين دختر از جنين پسر سريعتر رشد مى‏كند.رشدعضلانى مرد و نيروى بدنى او از زن بيشتر است. مقاومت زن در مقابل بسيارى ازبيماريها از مقاومت مرد بيشتر است.زن زودتر از مرد به مرحله بلوغ مى‏رسد وزودتر از مرد هم از نظر توليد مثل از كار مى‏افتد.دختر زودتر از پسر به سخن‏مى‏آيد.مغز متوسط مرد از مغز متوسط زن بزرگتر است ولى با در نظر گرفتن نسبت‏مغز به مجموع بدن،مغز زن از مغز مرد بزرگتر است.ريه مرد قادر به تنفس هواى‏بيشترى از ريه زن است.ضربان قلب زن از ضربان قلب مرد سريعتر است.

از لحاظ روانى

ميل مرد به ورزش و شكار و كارهاى پر حركت و جنبش بيش از زن است. احساسات مرد مبارزانه و جنگى و احساسات زن صلح‏جويانه و بزمى است.مردمتجاوزتر و غوغاگرتر است و زن آرامتر و ساكت‏تر.زن از توسل به خشونت درباره‏ديگران و درباره خود پرهيز مى‏كند و به همين دليل خودكشى زنان كمتر از مردان‏است.مردان در كيفيت‏خودكشى نيز از زنان خشن‏ترند.مردان به تفنگ،دار،پرتاب‏كردن خود از روى ساختمانهاى مرتفع متوسل مى‏شوند و زنان به قرص خواب‏آور وترياك و امثال اينها.

احساسات زن از مرد جوشانتر است.زن از مرد سريع الهيجان‏تر است،يعنى زن‏در مورد امورى كه مورد علاقه يا ترسش هست زودتر و سريعتر تحت تاثيراحساسات خويش قرار مى‏گيرد،و مرد سرد مزاج‏تر از زن است.زن طبعا به زينت وزيور و جمال و آرايش و مدهاى مختلف علاقه زياد دارد بر خلاف مرد.احساسات‏زن بى‏ثبات‏تر از مرد است.زن از مرد محتاطتر،مذهبى‏تر،پرحرف‏تر و ترسوتر وتشريفاتى‏تر است.احساسات زن مادرانه است و اين احساسات از دوران كودكى دراو نمودار است.علاقه زن به خانواده و توجه ناآگاهانه او به اهميت كانون خانوادگى بيش از مرد است.زن در علوم استدلالى و مسائل خشك عقلانى به پاى مردنمى‏رسد ولى در ادبيات،نقاشى و ساير مسائل-كه با ذوق و احساسات مربوط‏است-دست كمى از مرد ندارد.مرد از زن بيشتر قدرت كتمان راز دارد و اسرارناراحت كننده را در درون خود حفظ مى‏كند و به همين دليل ابتلاى مردان به بيمارى‏ناشى از كتمان راز بيش از زنان است.زن از مرد رقيق القلب‏تر است و فورا به گريه واحيانا به غش متوسل مى‏شود.

از نظر احساسات[نسبت]به يكديگر

مرد بنده شهوت خويشتن است و زن در بند محبت مرد است.مرد زنى رادوست مى‏دارد كه او را پسنديده و انتخاب كرده باشد و زن مردى را دوست مى‏داردكه ارزش او را درك كرده باشد و دوستى خود را قبلا اعلام كرده باشد.مردمى‏خواهد شخص زن را تصاحب كند و در اختيار بگيرد و زن مى‏خواهد دل مرد رامسخر كند و از راه دل او بر او مسلط شود.مرد مى‏خواهد از بالاى سر زن بر او مسلطشود و زن مى‏خواهد از درون قلب مرد بر مرد نفوذ كند. مرد مى‏خواهد زن را بگيرد،زن مى‏خواهد او را بگيرند.زن از مرد شجاعت و دليرى مى‏خواهد و مرد از زن‏زيبايى و دلبرى.زن حمايت مرد را گرانبهاترين چيزها براى خود مى‏شمارد. زن‏بيش از مرد قادر است‏بر شهوت خود مسلط شود.شهوت مرد ابتدايى و تهاجمى‏است و شهوت زن انفعالى و تحريكى.

تفاوتهاى زن و مرد(2)

در شماره 90 مجله زن روز نظريه يك پروفسور روانشناس مشهور امريكايى‏به نام پروفسور ريك- كه ساليان دراز به تفحص و جستجو در احوال زن و مردپرداخته و نتايجى به دست آورده و در كتاب بزرگى تفاوتهاى بى‏شمار زن و مرد رانوشته است-منعكس شد.

اين پروفسور مى‏گويد:دنياى مرد با دنياى زن بكلى فرق مى‏كند.اگر زن‏نمى‏تواند مانند مرد فكر كند يا عمل نمايد،از اين روست كه دنياى آنها با هم فرق‏مى‏كند.

مى‏گويد:در تورات آمده است:«زن و مرد از يك گوشت‏به وجود آمده‏اند».

بلى،با وجودى كه هر دو از يك گوشت‏به وجود آمده‏اند،جسمهاى متفاوت دارند واز نظر تركيب بكلى با هم فرق مى‏كنند.علاوه بر اين،احساس اين دو موجودهيچ وقت مثل هم نخواهند بود و هيچ گاه يك جور در مقابل حوادث و اتفاقات‏عكس العمل نشان نمى‏دهند.زن و مرد بنا به مقتضيات جنسى رسمى خود به طورمتفاوت عمل مى‏كنند و درست مثل دو ستاره روى دو مدار مختلف حركت مى‏كنند. آنها مى‏توانند همديگر را بفهمند و مكمل يكديگر باشند ولى هيچ گاه يكى نمى‏شوندو به همين دليل است كه زن و مرد مى‏توانند با هم زندگى كنند،عاشق يكديگر بشوند و از صفات و اخلاق يكديگر خسته و ناراحت نشوند.

پروفسور ريك مقايسه‏هايى ميان روحيه زن و مرد به عمل آورده و تفاوتهايى‏به دست آورده است.از آن جمله مى‏گويد:

«براى مرد خسته كننده است كه دائم نزد زنى كه دوستش دارد بسر برد اما هيچ لذتى‏براى زن بالاتر از اين نيست كه هميشه در كنار مرد مورد علاقه‏اش بسر برد.

مرد دلش مى‏خواهد هر روز به همان حالت هميشگى باقى بماند اما يك زن هميشه‏مى‏خواهد موجود تازه‏اى باشد و هر صبح با قيافه تازه‏ترى از بستر برخيزد.

بهترين جمله‏اى كه يك مرد مى‏تواند به زنى بگويد اصطلاح‏«عزيزم تو را دوست‏دارم‏»است. زيباترين جمله‏اى كه يك زن به مرد مورد علاقه‏اش مى‏گويد جمله‏«من به تو افتخار مى‏كنم‏»مى‏باشد.

اگر مردى در دوران زندگى‏اش با چندين معشوقه بسر برده باشد،به نظر زنان ديگرمردى جالب توجه مى‏آيد.مردها از زنى كه بيش از يك مرد در زندگى‏اش وجودداشته باشد بدشان مى‏آيد.

مردها وقتى كه پير مى‏شوند احساس بدبختى مى‏كنند،چون تكيه‏گاه خود يعنى‏كارشان را از دست مى‏دهند.زنهاى مسن احساس رضايت مى‏كنند،چون بهترين‏چيزها را از نظر خودشان دارا هستند:يك خانه و چندين نوه.

خوشبختى از نظر مردها به دست آوردن مقام و شخصيتى قابل احترام در ميان‏اجتماع است. خوشبختى براى يك زن يعنى به دست آوردن قلب يك مرد ونگاهدارى او براى تمام عمر.

يك مرد هميشه مى‏خواهد كه زن مورد علاقه‏اش را به دين و مليت‏خود درآورد. براى يك زن همان قدر كه تغيير دادن نام خانوادگى‏اش بعد از ازدواج آسان است،عوض كردن دين و مليت نيز به خاطر مردى كه دوستش دارد آسان است.»

شاهكار خلقت

صرف نظر از اينكه تفاوتهاى زن و مرد موجب تفاوتهايى در حقوق ومسؤوليتهاى خانوادگى زن و مرد مى‏شود يا نمى‏شود،اساسا اين مساله يكى ازعجيب‏ترين شاهكارهاى خلقت است;درس توحيد و خداشناسى است،آيت و نشانه‏اى است از نظام حكيمانه و مدبرانه جهان، نمونه بارزى است از اينكه جريان‏خلقت تصادفى نيست،طبيعت جريانات خود را كورمال كورمال طى نمى‏كند،دليل‏روشنى است از اينكه بدون دخالت دادن اصل‏«علت غايى‏»نمى‏توان پديده‏هاى‏جهان را تفسير كرد.

دستگاه عظيم خلقت‏براى اينكه به هدف خود برسد و نوع را حفظ كند،جهازعظيم توليد نسل را به وجود آورده است;دائما از كارخانه خود،هم جنس نر به وجودمى‏آورد و هم جنس ماده،و در آنجا كه بقا و دوام نسل احتياج دارد به همكارى وتعاون دو جنس(مخصوصا در نوع انسان)براى اينكه ايندو را به كمك يكديگر در اين‏كار وادارد،طرح وحدت و اتحاد آنها را ريخته است;كارى كرده است كه خودخواهى‏و منفعت طلبى-كه لازمه هر ذى حياتى است-تبديل به خدمت و تعاون و گذشت وايثار گردد،آنها را طالب همزيستى با يكديگر قرار داده است;و براى اينكه طرح كاملاعملى شود و جسم و جان آنها را بهتر به هم بپيوندد، تفاوتهاى عجيب جسمى و روحى‏در ميان آنها قرار داده است و همين تفاوتهاست كه آنها را بيشتر به يكديگر جذب‏مى‏كند،عاشق و خواهان يكديگر قرار مى‏دهد.اگر زن داراى جسم و جان و خلق وخوى مردانه بود محال بود كه بتواند مرد را به خدمت‏خود وادارد و مرد را شيفته‏وصال خود نمايد،و اگر مرد همان صفات جسمى و روانى زن را مى‏داشت ممكن نبودزن او را قهرمان زندگى خود حساب كند و عاليترين هنر خود را صيد و شكار و تسخيرقلب او به حساب آورد.مرد،جهانگير و زن مردگير آفريده شده است.

قانون خلقت،زن و مرد را طالب و علاقه‏مند به يكديگر قرار داده است اما نه ازنوع علاقه‏اى كه به اشياء دارند.علاقه‏اى كه انسان به اشياء دارد از خودخواهى اوناشى مى‏شود;يعنى انسان اشياء را براى خود مى‏خواهد،به چشم ابزار به آنها نگاه‏مى‏كند،مى‏خواهد آنها را فداى خود و آسايش خود كند.اما علاقه زوجيت‏به اين‏شكل است كه هر يك از آنها سعادت و آسايش ديگرى را مى‏خواهد،از گذشت وفداكارى درباره ديگرى لذت مى‏برد.

پيوندى بالاتر از شهوت

عجيب است كه بعضى از افراد نمى‏توانند ميان شهوت و رافت فرق بگذارند; خيال كرده‏اند كه آن چيزى كه زوجين را به يكديگر پيوند مى‏دهد منحصرا طمع و شهوت است،حس استخدام و بهره‏بردارى است،همان چيزى است كه انسان را باماكولات و مشروبات و ملبوسات و مركوبات پيوند مى‏دهد.اينها نمى‏دانند كه درخلقت و طبيعت،علاوه بر خودخواهى و منفعت طلبى علايق ديگرى هم هست.آن‏علايق ناشى از خودخواهى نيست،از علاقه مستقيم به غير ناشى مى‏شود.آن علايق‏است كه منشا فداكاريها و گذشتها و رنج‏خود و راحت غير خواستن‏ها واقع مى‏شوند. آن علايق است كه نمايش دهنده انسانيت انسان است، بلكه قسمتى از آنها يعنى درحدودى كه به جفت و فرزند مربوط است در حيوانات نيز ديده مى‏شود.

اين افراد گمان كرده‏اند كه مرد به زن هميشه به آن چشم نگاه مى‏كرده و مى‏كند كه‏احيانا يك جوان عزب به يك زن هر جايى نگاه مى‏كند;يعنى فقط شهوت است كه‏آندو را به يكديگر پيوند مى‏دهد،در صورتى كه پيوندى بالاتر از شهوت هست كه پايه‏وحدت زوجين را تشكيل مى‏دهد.آن همان چيزى است كه قرآن كريم از آن به نامهاى‏«مودت و رحمت‏»ياد كرده است. مى‏فرمايد: و من اياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجالتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة (1) .

چقدر اشتباه است كه تاريخ روابط زن و مرد را فقط از نظر حس استخدام واستثمار و بر پايه اصل تنازع بقا تفسير كنيم،و چقدر مهملات در اين زمينه بافته شده‏است!راستى من وقتى كه برخى نوشته‏ها را مى‏خوانم و مى‏بينم در تفسير تاريخ روابطزن و مرد،يگانه اصلى را كه به كار مى‏برند اصل تضاد است(زن و مرد را مانند دو طبقه‏ديگر اجتماعى كه دائما در جنگ و كشمكش بوده است فرض مى‏كنند)دچار تعجب‏مى‏شوم و بر جهالت و نادانى آنها تاسف مى‏خورم.اگر تاريخ روابط پدران و فرزندان‏را بتوان از نظر حس استخدام و استثمار تفسير كرد،روابط تاريخى زنان و شوهران رانيز مى‏توان از اين نظر تفسير كرد.درست است كه مرد از زن هميشه زورمندتر بوده‏است،اما قانون خلقت مرد را از نظر غريزى به شكلى قرار داده است كه نمى‏توانسته‏است نوع ستمهايى كه به غلامان و بردگان و زيردستان و همسايگان خود روا مى‏داشته‏درباره زن روا دارد،همان طورى كه نمى‏توانسته است آن نوع ستمها را بر فرزندان‏خود روا دارد.

من منكر ستمهاى مردان بر زنان نيستم،منكر تفسيرى هستم كه از اين ستمها مى‏شود. مردان بر زنان در طول تاريخ ستمهاى فراوانى كرده‏اند اما ريشه اين ستمهاهمان چيزهايى است كه سبب شده به فرزندان خود نيز با كمال علاقه‏اى كه به آنها وسرنوشت آنها و سعادت آنها داشته‏اند ستم كنند;همان چيزهايى است كه سبب شده به‏نفس خود نيز ستم كنند، يعنى ريشه جهالت و تعصب و عادت دارد نه ريشه‏منفعت طلبى.شايد فرصتى پيش آمد و در موقع مناسبى بحث مفصلى درباره تفسيرتاريخ روابط زن و مرد بنماييم.

دو گونگى احساسات مرد و زن نسبت‏به هم

نه تنها علاقه خانوادگى زن و مرد به يكديگر با علاقه به اشياء فرق مى‏كند،علاقه‏خود آنها به يكديگر نيز متشابه نيست;يعنى نوع علاقه مرد به زن با نوع علاقه زن به‏مرد متفاوت است.با اينكه تجاذب طرفينى است اما به عكس اجسام بيجان،جسم‏كوچكتر جسم بزرگتر را به سوى خود مى‏كشاند.آفرينش،مرد را مظهر طلب و عشق‏و تقاضا و زن را مظهر محبوبيت و معشوقيت قرار داده است.احساسات مرد نياز آميز واحساسات زن نازخيز است.احساسات مرد طالبانه و احساسات زن مطلوبانه است.

چندى پيش يكى از روزنامه‏هاى خبرى عكس يك دختر جوان روسى را كه‏خودكشى كرده بود چاپ كرده بود.اين دختر در نوشته‏اى كه از او باقى مانده نوشته‏است:هنوز مردى مرا نبوسيده است،بنابر اين زندگى براى من قابل تحمل نيست.

براى يك دختر اين جهت‏شكست‏بزرگى است كه محبوب مردى واقع نشده‏است،مردى او را نبوسيده است.اما پسر جوان كى از زندگى نوميد مى‏شود؟وقتى كه‏دخترى او را نبوسيده است؟خير،وقتى كه دخترى را نبوسيده باشد.

ويل دورانت در بحثهاى مفصل و جامع خود پس از آن كه مى‏گويد اگر مزيت‏دخترى فقط در دانش و انديشه باشد نه در دل انگيزى طبيعى و زرنگى نيمه آگاهش،در پيدا كردن شوهر چندان كامياب نخواهد شد،شصت درصد زنان دانشگاه بى‏شوهرمى‏مانند،مى‏گويد:

«خانم مونيا كوالوسكى كه دانشمند برجسته‏اى بود شكايت مى‏كرد كه كسى با اوازدواج نمى‏كند و مى‏گفت:چرا كسى مرا دوست ندارد؟من مى‏توانم از بيشتر زنان‏بهتر باشم.با اينهمه،بيشتر زنان كم اهميت مورد عشق و علاقه هستند و من نيستم. ملاحظه مى‏فرماييد كه نوع احساس شكست اين خانم با نوع احساس شكست‏يك‏مرد متفاوت است.مى‏گويد چرا كسى مرا دوست ندارد؟»

مرد آنگاه در امر زناشويى احساس شكست مى‏كند كه زن محبوب خود را پيدانكرده باشد،يا اگر پيدا كرده است نتوانسته باشد او را در اختيار خود بگيرد.

همه اينها يك فلسفه دارد:پيوند و اتحاد محكمتر و عميقتر.براى چه اين پيوند؟

براى اينكه زن و مرد از زندگى لذت بيشترى ببرند؟نه،تنها اين نيست;شالوده اجتماع‏انسانى و بنيان تربيت نسل آينده بر اين اساس نهاده شده است.

نظريه يك خانم روانشناس

در مجله زن روز،شماره صد و يك،يك بحث روانشناسى از يك خانم‏روانشناس به نام كليود السون نقل كرده است.اين خانم مى‏گويد:

«به عنوان يك زن روانشناس،بزرگترين علاقه‏ام مطالعه روحيه مردهاست.چندى‏پيش به من ماموريت داده شد كه تحقيقاتى درباره عوامل روانى زن و مرد به عمل‏آورم و به اين نتيجه رسيده‏ام:

1.تمام زنها علاقه‏مندند كه تحت نظر شخص ديگرى كار كنند و به طور خلاصه ازمرئوس بودن و تحت نظر رئيس كار كردن بيشتر خوششان مى‏آيد.

2.تمام زنها مى‏خواهند احساس كنند كه وجودشان مؤثر و مورد نياز است.»

سپس اين خانم اين طور اظهار عقيده مى‏كند:

«به عقيده من اين دو نياز روحى زن از اين واقعيت‏سرچشمه مى‏گيرد كه خانمهاتابع احساسات و آقايان تابع عقل هستند.بسيار ديده شده كه خانمها از لحاظهوش نه فقط با مردان برابرى مى‏كنند،بلكه گاهى در اين زمينه از آنها برتر هستند.

نقطه ضعف خانمها فقط احساسات شديد آنهاست.مردان هميشه عملى‏تر فكرمى‏كنند،بهتر قضاوت مى‏كنند،سازمان دهنده بهترى هستند و بهتر هدايت مى‏كنند. پس برترى روحى مردان بر زنان چيزى است كه طراح آن طبيعت مى‏باشد.هر قدر هم خانمها بخواهند با اين واقعيت مبارزه كنند بى‏فايده خواهد بود.خانمها به علت‏اينكه حساستر از آقايان هستند،بايد اين حقيقت را قبول كنند كه به نظارت آقايان‏در زندگى‏شان احتياج دارند...بزرگترين هدف خانمها در زندگى‏«تامين‏»است ووقتى به هدف خود نايل شدند دست از فعاليت مى‏كشند.زن براى رسيدن به اين‏هدف از روبرو شدن با خطرات بيم دارد.ترس،تنها احساسى است كه زن دربرطرف كردن آن به كمك احتياج دارد...كارهايى كه به تفكر مداوم احتياج دارد،زن را كسل و خسته مى‏كند...»

نهضت عجولانه

نهضتى كه در اروپا براى احقاق حقوق پامال شده زن صورت گرفت‏به دليل‏اينكه دير به اين فكر افتاده بودند،با دستپاچگى و عجله زيادى انجام گرفت. احساسات مهلت نداد كه علم نظر خود را بگويد و راهنما قرار گيرد.از اين رو تر وخشك با يكديگر سوخت.اين نهضت‏يك سلسله بدبختيها را از زن گرفت و حقوق‏زيادى به او داد و درهاى بسته‏اى به روى او باز كرد اما در عوض،بدبختيها وبيچارگيهاى ديگرى براى خود زن و براى جامعه بشريت‏به وجود آورد. مسلما اگرآنچنان شتابزدگى به خرج داده نمى‏شد.احقاق حقوق زن به شكل بسيار بهترى‏صورت مى‏گرفت و فرياد فرزانگان از وضع ناهنجار حاضر و از آينده بسياروحشتناكتر به فلك نمى‏رسيد.ولى اين اميد باقى است كه علم و دانش جاى خود راباز كند و نهضت زن به جاى آنكه مانند گذشته از احساسات سرچشمه گيرد،از علم ودانش الهام گيرد.اظهار نظرهاى دانشمندان اروپايى در اين زمينه خود نشانه‏اميدبخشى از اين جريان است.

به نظر مى‏رسد آن چيزهايى كه مقلدان غرب را در زمينه روابط زن و مرد،تازه به‏نشئه فرو برده است،خود غربيان دوره خمار آنها را طى مى‏كنند.

نظريه ويل دورانت

ويل دورانت در كتاب لذات فلسفه قسمت چهارم،بحثهاى بسيار مفصل و جامعى‏در زمينه مسائل جنسى و خانوادگى به عمل آورده است.ما قسمتهاى مختصرى از آن‏كتاب را براى خوانندگان انتخاب مى‏كنيم تا بهتر و بيشتر به جريانات فكرى كه در ميان دانشمندان غربى وجود دارد آشنا بشوند و از قضاوتهاى عجولانه خوددارى‏كنند.

ويل دورانت در فصل هفتم از قسمت چهارم كتاب خود تحت عنوان‏«عشق‏» مى‏گويد:

«نخستين نغمه صريح عشق با فرا رسيدن بلوغ آغاز مى‏گردد.كلمه‏«پوبرتى‏»كه درزبان انگليسى معنى بلوغ مى‏دهد،با توجه به اصل لاتينى آن به معنى‏«سن موى‏» است‏يعنى سنى كه در آن موى بر بدن پسران مى‏رويد و مخصوصا موى سينه كه‏پسران اينهمه به آن مى‏نازند و موى صورت كه با صبر سى‏سى‏فوس آن رامى‏تراشند.كيفيت و كميت مو(در صورت تساوى امور ديگر)ظاهرا با قدرت توالدو تناسل بستگى دارد و بهترين وضع آن هنگام اوج گرفتن نشاط زندگى است.اين‏نمو ناگهانى موى توام با خشونت صدا جزء صفات ثانوى جنسى است كه به هنگام‏بلوغ عارض پسر مى‏شود.اما طبيعت در اين سن به دختران نرمش اطراف وحركات مى‏بخشد كه ديدگان را خيره مى‏سازد و كفل آنان را پهن‏تر مى‏كند تا امرمادرى آسانتر شود و سينه‏شان را براى شير دادن به كودك پر و برجسته مى‏سازد. علت ظهور اين صفات ثانوى چيست؟كسى نمى‏داند ولى نظريه پروفسورستارلينگ در اين ميان طرفدارانى پيدا كرده است.به موجب اين نظريه سلولهاى‏تناسلى به هنگام بلوغ نه تنها تخم و نطفه توليد مى‏كنند بلكه همچنين نوعى‏هورمون نيز مى‏سازند كه داخل خون مى‏شود و مايه تغييرات جسمى و روحى‏مى‏گردد.در اين سن نه تنها جسم از نيروهاى تازه بهره‏مند مى‏گردد،روح و خوى‏نيز به هزاران نوع متاثر مى‏گردد.رومن رولاند مى‏گويد:«در طى سالهاى زندگى‏زمانى فرا مى‏رسد كه تغييرات جسمانى آهسته‏اى در وجود يك مرد صورت‏مى‏گيرد و در وجود زن آنچه گفتيم مهمترين همه اين تغييرات است...دليرى وتوانايى،دلهاى نرم را به تپش مى‏آورد و نرمى و لطافت،ميل و هوس زورمندان رابرمى‏انگيزد...».دموسه مى‏گويد:«تمام مردان، دروغزن و مكار و گزافه‏گو و دو روو ستيزه‏جو هستند و همه زنان خودپسند و ظاهرساز و خيانتكار،ولى در جهان‏فقط يك چيز مقدس و عالى وجود دارد و آن آميزش اين دو موجود ناقص است...» آداب جفت جويى در بزرگسالا


تاریخ: چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط مرتضی

 

در این مقاله ما به موضوعاتی روزمره که شاید هرگز به آنها فکر نمی‌کردید میپردازیم تا به شما یاد آور شویم که چطور می‌توان از بسیاری از بیماریها و مشکلاتی که سبب به خطر انداختن سلامتی ما میگردند پیشگیری نمود.

1- مکان نامناسب برای تلویزیون شما

مطالعات نشان داده‌ا‌ند حواس‌پرتی به هنگام خوردن غذا دشمن خط اول شماست. هرگز به هنگام غذا خوردن به تلویزیون نگاه ن کنید چرا که نه تنها میزان غذایی که می‌خورید را فراموش می‌کنید بلکه دیده‌شده سرعت خوردن غذا نیز با نوع برنامه تلویزیونی در ارتباط بوده و این نیز به سلامت بدن شما لطمه می‌زند، لذا توصیه می‌گردد، در مکانی غذا بخورید که تلویزیون در آنجا نیست و یا اگر در آپارتمانی کوچک زندگی میکنید قبل از شروع به غذا خوردن تلویزیون خود راخاموش کنید.


 

2- مکان نامناسب برای مطالعه درشب

مطالعه در نور زیاد در اطاق خواب سبب اختلال در خواب میگردد در واقع  ترشح  ملاتونین که با شدت نور درارتباط است دچار مشکل در تنظیم ترشح شده و نهایتاً اختلال خواب را سبب می‌گردد. لذا توصیه میگردد یا در زمان خواب در شب مطالعه نکنید یا در اطاق خواب از نورمخصوص مطالعه استفاده کنید و چراغ اطاق خواب را خاموش کنید.

 


 

3- مکان نا‌مناسب برای مسواک‌های شما

قراردادن مسواکها در مجاورت کاسه دستشویی، مکان نامناسبی است زیرا بر اساس تحقیقی که توسط متخصصین میکروب‌شناسی انجام شده‌است بی ش از 2/3 میلیون میکروب در هر اینچ مربع ( هر 5/2 سانتیمتر مربع ) در کاسه دستشویی وجود دارد و هنگامیکه شما شیر آب را باز میکنید ذرات در محیط پراکنده میگردد و قطعاً مسواکها آلوده خواهد شد. لذا توصیه می‌گردد تا مسواکهای خود را در کمدی که داروها را نگهداری میکنید قرار دهید و یا حداقل در محیطی در‌بسته بگذارید.


 

4- مکان نامناسب برای نگهداری کتانی و دمپایی

هرگز کتانی و دمپایی های را که در خارج از منزل می‌پوشید را در کمد اطاق خواب نگذارید، چرا که علاوه بر آلوده بودن کف کفشها به موادی آلرژن، نیز آغشته است که میتواند بسیار دردسر زا باشد و سبب ایجاد و یا تشدید آلرژی میگردد.
بهتر است در مکانی خارج از اطاق در جاکفشی یا در زیر چهار پایه قرار دهید.

تهیه و ترجمه :  دکتر سمیرا سرخوش




تاریخ: چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط مرتضی

 

  خداوند احترام و محبت اهل‏بيت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را واجب ساخته و مردم را به مراعات آن مكلف نموده است. و شكى نيست كه فرزندان فاطمه، فرزندان پيامبر و اهل‏بيت او محسوب مى‏گردند. (1)
لذا پيامبر گرامى اسلام در مورد احترام اين عزيزان مى‏فرمايند:
انا شافع يوم القيامة لاربعة اصناف: رجل نصر ذريتى و رجل بذل ماله لذريتى عند الضيق، و رجل احب ذريتى باللسان والقلب، و رجل سعى فى حوائج ذريتى.(2)
من در پيشگاه خدا به چهار دسته شفاعت خواهم كرد:
1- به كسانى كه فرزندانم را به هر نحوى كمك كنند.
2- به اشخاصى كه در مقام نياز به كمك مالى آنان بشتابند.
3- افرادى كه با دل و زبان فرزندانم را دوست بدارند.
4- مردانى كه در رفع حاجت آنان تلاش نمايند. و در يك حديث ديگر كه شبيه اين روايت است، در بند اول آن مى‏فرمايند: «كسانى كه به فرزندان من بعد از من احترام كنند.» (المكرم لذريتى من بعدى...) (3)
اين حديثها مى‏رساند كه احترام فرزندان فاطمه عليهاالسلام باعث خشنودى و رضايت خاطر رسول خدا گرديده و در نتيجه شفاعت آن حضرت را به دنبال خواهد داشت و بالعكس ظلم و ستم و هرگونه بى‏احترامى به آنان، موجب خشم خدا و پيامبر و سرانجام گرفتارى به قهر خدا خواهد گرديد.
چنانچه در حديثى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله پس از شمردن كيفر ستمگران زهرا آنگاه، در مورد ستم به فرزندان و شيعيان آن حضرت مى‏فرمايند:
... ويل لمن يظلم ذريتها و شيعتها. (4)
واى از كيفر شديد كسانى كه به فرزندان و شيعيان فاطمه عليهاالسلام ستم كنند.»
و بالاخره در يك فرازى از سخنان آن حضرت در اين باره آمده است:
ان فاطمة احصنت فرجها فحرمها اللَّه و ذريتها على النار. (5)
فاطمه عليهاالسلام خود را از گناه و آلودگى مصون داشت و متقابلا خداوند نيز او و فرزندانش را بر آتش جهنم حرام ساخت.
اين حديث ضمن اينكه اشعار دارد كه قوانين الهى و كيفر و پاداش اخروى بر مبناى عمل استوار است و فاطمه‏ى زهرا از طريق مصونيت و عصمت به كمالات عاليه رسيده است، در عين حال احترام خداوندى بر فرزندان فاطمه عليهاالسلام




تاریخ: چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط مرتضی

با وجود اينكه هنوز هم تصور عمومي بر اين است كه سرما، موجب سرماخوردگي مي‌شود اما بايد گفت تنها در موارد معدودي دليل اصلي سرماخوردگي قرار گرفتن درمعرض هواي سرد است.

اين در حالي است كه مي‌توان با به كارگيري روش‌هاي ساده از سرماخوردگي در امان ماند. به گفته كارشناسان، نوع تغذيه تاثير مستقيمي بر افزايش ايمني بدن در مقابل اين بيماري دارد.

كارشناسان معتقدند مصرف شكر و غذا هاي فرآوري شده، قواي ايمني بدن را در مقابل بيماري ها تضعيف مي‌كند. آنها پيشنهاد مي‌كنند كه به جاي نوشابه‌هاي گازدار، آبميوه‌هاي آماده و فست‌فودها، از آبميوه‌هاي طبيعي، سبزيجات و ميوه‌هاي تازه و غذا‌هاي خانگي استفاده شود.

از سويي ديگر با وجود اينكه ويتامين
C مشهورترين ويتامين در مقابله با سرماخوردگي به شمار مي‌آيد، نبايد از مصرف ويتامين E، روي و منيزيم براي قوي‌تر كردن بدن، غافل ماند. در كنار تغذيه صحيح، خواب كافي نيز به سالم ماندن بدن كمك مي‌كند.

علاوه بر اين موارد، شستشوي مرتب دست‌ها روشي ساده و كارآمد است كه به گفته متخصصان تاثير بسيار زيادي در جلوگيري از ابتلا به بيماري‌هاي واگيردار از جمله سرماخوردگي دارد




تاریخ: چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط مرتضی
آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 28
بازدید ماه : 66
بازدید کل : 205695
تعداد مطالب : 82
تعداد نظرات : 35
تعداد آنلاین : 1